۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

بابا مخمل، باهوش! (ابراهیم نبوی)


فرض کنید مردم شعور دارند، با این شعور چه می فهمند؟
می فهمند که شما بلد نیستید حکومت کنید. وقتی فهمیدند چه می کنند؟
فرض کنید به شما اعتراض می کنند؟ وقتی اعتراض کردند شما چه می کنید؟
آنها را می گیرید و می زنید و بعد می گویید خودشان خودشان را زدند؟ چه می شود؟
مردم می گویند حکومت دروغگوست. وقتی گفتند حکومت دروغگوست چه اتفاقی می افتد؟
نمی گذارید صدای مردم در بیاید. اگر نگذاشتید صدای مردم در بیاید، چه می کنند؟
روی پشت بام خانه شان می گویند مرگ بر دیکتاتور. شما چه می کنید؟
یواش یواش می پذیرید که دیکتاتور هستید. ولی نمی گذارید کسی رسما دیکتاتورتان بخواند.

همه مشکلات از زمانی حل می شود که قبول کنید دیکتاتور هستید و بیخودی برای خودتان پپسی باز نکنید، اگر هم باز کردید، خودش را ندهید مافوق تان بخورد، بطری اش را ماتحت مردم استعمال کنید. از زمانی که قبول کردید دیکتاتور هستید، همه مشکلات قابل حل است.

اینکه ملت می گویند " تقلب یه درصد، دو درصد، سه درصد، نه پنجاه و سه درصد را ول کنید" آدم وقتی پنج درصد تقلب کند، مردم شک می کنند، ولی وقتی پنجاه درصد تقلب کند، دو راه باقی می ماند، یا مردم باید بپذیرند که با یک حکومت شارلاتان طرفند و احتمالا برای تغییرش باید بمیرند، که کار سختی است، یا بپذیرند که اشتباه می کنند و اصلا تقلبی نشده. یا مثلا وقتی شما می گوئید که صد تا رهبر جهان هر روز با رئیس جمهور تلفنی حرف می زنند و از او به عنوان حل المسائل استفاده می کنند، در حالی که هر شش ماه رهبران همان کشورها ما را رسما محکوم می کنند، یا باید قبول کنیم رئیس جمهور خودمان دروغگوست، یا آن صد نفری که علیه ما رسما رای می دهند ولی یواشکی به رئیس جمهور زنگ می زنند و توی تلفنش فوت می کنند و با او لاس خشکه می زنند.

بقول همولایتی دو دوتا چهار تا، نه، پنج تا، نه، شش تا، نه اینکه ده تا. مشکل همین جاست، دیروز درست در اوج گرفتن رای اعتماد به دولت کودتا، که سوسن کشاورز، وزیر پیشنهادی کابینه احمدی نژاد، نمی دانست برای نطق کردن باید از پله بالا برود یا پائین بیاید، و کامران دانشجو نمی دانست بالاخره مدرکش را از هند گرفته یا لندن یا مامازن یا اردبیل، و منوچ خان معروف به منوچ کمار فارغ التحصیل سال اول علوم سیاسی از دانشگاه دهلی، نمی داند زبان رسمی دیپلماسی ترکی استانبولی باید باشد یا هندی، یک باره دفتر احمدی نژاد به وزیر خارجه سابق خبر داد که 45 سفیر با هم برکنار شدند. ظاهرا اتهام همه این سفرا این است که ایرانیان خارج از کشور علیه سفارتخانه های ایران تظاهرات کردند. و این سفرا هم به جای اینکه آنها را به تیربار ببندند، فقط از آنها فیلمبرداری کردند. بابا! برکناری یه سفیر، دو سفیر، سه سفیر، نه 45 سفیر. حالا اینها را بردید، کی می خواهید بیاورید جای شان؟ سخنگوی دولت، آقای قشقایی که ظاهرا وقتی در سوئد بود، همین کارهایی را می کرد که سفرای اخراجی کردند، در مورد علت برکناری این سفرا طی یک اظهار نظر منطقی گفت " ما هر سه سال سفرا را عوض می کنیم، و 130 سفیر هم داریم که طبعا اگر تقسیم بر سه بشوند، می شود 45 سفیر که طبیعی است." به نظر شما ما بی شعوریم؟ یا اینطور به نظر می رسد؟

کارنامه درخشان

فرض کنید شما هم مثل آن راننده خطاکار، در باند مقابل بزرگراه رانندگی می کنید، طبیعی است که به نظرتان می رسد همه راننده ها دارند خلاف می کنند و شما مسیر درست را می روید و خیلی هم ناراحتید که چرا پلیس همه راننده ها را جریمه نمی کند. گفتم پلیس و توجه کنید که در ایران قانون پلیس با همه جا فرق می کند، در کشورهای دیگر وقتی تصادف می شود، پلیس سر می رسد، در ایران وقتی پلیس سرمی رسد تصادف می شود، در همه جای دنیا وقتی اغتشاش می شود، پلیس می آید، در ایران وقتی پلیس می آید اغتشاش می شود. مرتضوی هم همینطور است، در همه جای دنیا وقتی مردم یا روزنامه ها خلاف می کنند، سروکله قاضی پیدا می شود، در ایران وقتی سروکله مرتضوی پیدا می شود، همه روزنامه ها تعطیل می شوند و مردم دستگیر می شوند. قاضی مرتضوی که اخیرا به معاونت موهوم دادستانی کل کشور منصوب شده است، در مراسم جابجایی خودش هرچه منتظر ماند کسی از او تعریف کند، چنین کسی یافت می نشد، به همین خاطر خودش گفت و خودش خندید و لقب قاضی هنرمند را از خودش گرفته، گفت: " دادسرای تهران در اغتشاشات اخیر کارنامه درخشانی دارد" وی افزود: " ابتدا و انتهای فعالیتم در دادستانی با بحران اجتماعی مصادف بود." آگاهان توضیح دادند که ربطی به ابتدا و انتها ندارد، اصولا حضور مرتضوی باعث ایجاد بحران اجتماعی می شود، می شد، خدا کند دیگر نشود، برو جایی که دیگه نبینمت.

بررسی صلاحیت وزرا
چهارمین جلسه بررسی رای اعتماد به وزرای کابینه احمدی نژاد در مجلس با مقادیر معتنابهی سکوت و تعارفات مختلف صورت گرفت. من هر روز کشف جدیدی در مورد وزرای احمدی نژاد می کنم. کشفیات امروز بشرح زیر است:
اول، اصولا احمدی نژاد از کسی که سابقه کار داشته باشد، بدش می آید، طبیعتا کسانی که در دولت رجایی بودند که منافق اند و کابینه شان در اوین تشکیل شده است، دولت هاشمی هم که دزد بود. دولت خاتمی هم که صهیونیست بود. همه اینها به کنار، معلوم نیست چرا از وزرای خودش که نه منافق بودند، نه دزد و نه صهیونیست استفاده نمی کند. اینقدر به وزرای سابق فحش داده که فکر می کند وزرای سابق خودش هم جزو وزرای سابق هستند.
دوم، یک روش مناسب برای گرفتن رای اعتماد این است که چون مجلس سوابق وزرا را می داند، می تواند بررسی کند که آیا این وزیر به درد می خورد یا نه، و چون دولت نمی خواهد با وزرا کاری انجام دهد، مهم نیست که آنها آن کار را بلد باشند یا نه، به همین دلیل همین که تعدادی آدم که وجود دارند و قبلا همکلاسی احمدی نژاد بودند، معرفی بشوند خوب است، اینجوری مجلس هم نمی تواند تحقیق کند که طرف چکاره بوده است. من فکر می کنم مجلس بهتر است قبل از دادن رای اعتماد مدارک زیر را از وزرای معرفی شده بگیرد:
اول، تائیدیه سجل احوال: تائید کنند که چنین کسی واقعا وجود دارد یا نه.
دوم، تائیدیه اداره سوء پیشینه و پلیس بین الملل: تائید کنند که طرف مجرم تحت تعقیب نباشد.
سوم، تائیدیه مرکز اسناد انقلاب اسلامی: تائید کنند که وزیر مذکور در سالهای انقلاب هیچ سابقه ای نداشته باشد.
چهارم: تائیدیه وزارت علوم: تائید کنند که خدای ناکرده مدرک وزیر راستکی نباشد.
پنجم: تائیدیه پزشکی قانونی در مورد خواهران: تائید کنند که این خواهران برادر نیستند.

پدر روح با بدان بنشست.....

اصولا سخت است در این موارد نظر دادن. پای سیاست که به میان می آید، واقعا سیاست بی پدر و مادر است. بی مادرش را آدم شک می کند، ولی بی پدرش را من یکی که شک ندارم. مثلا یکی پیدا می شود مثل آیت الله حسنی که پسرش را اعدام می کنند و بعدا جوری درباره اش حرف می زند که انگار برایش جشن تولد گرفته، پسر جنتی هم مجاهد بود و اعدام شد و پدرش خم به ابرویش نیاورد. پسر محسن رضایی هم که رفت آمریکا و برگشت و فعلا فعالیت اقتصادی می کند، پسر آقای خزعلی هم که زندانی است و پدرش هیچ مشکلی با زندانی کردنش ندارد. پسر محقق توانا و دانشمند علی دوانی هم می شود یک خانمی مثل فاطمه رجبی که احتمالا کاری جز دق دادن پدرش نکرده بود. بابا جان! اگر پسرت زیر دستت بود، خودت اینقدر می زدی توی سرش.... اصلا ول کنید..... من پیشنهاد می کنم از این پاستور یاد بگیریم، این همه خدمت کرده به بشریت، یک کلمه اضافی حرف نمی زند. آقا جان! زیاد به هم نزن، زشت است، یک چیزهایی حرمت دارد. این آقای خامنه ای را ببینید، یاد بگیرید، خواهرش ده سال رفت اردوگاه اشرف رسما از کسانی که با اسلحه علیه حکومت می جنگیدند، دفاع کرد، ولی وقتی پای خواهری و برادری آمد، بالاخره به فکر خواهرش بود. حداقل پیش او می روید، از او یاد بگیرید

هیهات من الذله

به قول مش قاسم غیاث آبادی دروغ چرا، تا قبر آآآآ، البته این مال زمانی است که قبرستان حساب و کتاب داشت، ولی در هر حال، ما اصولا آدم مذهبی نیستیم، یعنی خیلی حال نمی کنیم خداوند برایمان تعیین تکلیف کند، اما یک چیزهایی از خدا و پیغمبر یاد گرفتیم که مجبوریم وقتی به آزاده بودن فکر می کنیم به امام حسین فکر کنیم، یا مثلا وقتی فکر می کنیم حضرت علی کلی حرف های خوب خوب زده که من همچنان دوست شان دارم، یا اصولا بدون تذکره الاولیاء روزم شب نمی شود. حالا خودمان ممکن است هزار تا بدی داشته باشیم که بالاخره هر پدرسوختگی داشته باشیم، دین فروش و آدم فروش و حزب اللهی نیستیم. یکی از این حرف های خوب همین است که " افضل الجهاد کلمه الحق عند السلطان الجائر" یعنی بزرگترین نبرد گفتن از حق است در حضور آدم زورگو، باور کنید اگر تمام تاریخ دین را بگردید، مصداقی مشخص تر از خامنه ای برای سلطان زورگو پیدا نمی کنید. یا مثلا اینکه بقول آقای مطهری علت جنگیدن امام حسین با دشمنانش، بخاطر دفاع از بزرگواری بود، یعنی اینکه آدم بخاطر اینکه ذلیل و حقیر نشود، گاهی حاضر است بمیرد. اصولا اکثر کسانی که به دین معتقد نیستند، ولی شهید می شوند، بخاطر همین است، اینکه نمی توانند ذلت را بپذیرند.

فرض کنید که یزید بن معاویه و شمربن ذی الجوشن و همه آنهایی که هر روز بهشان فحش خواهر و مادر می دهیم، به اندازه مرتضوی و احمدی نژاد و رهبران حکومت، برای انسان احترام قائل نبودند، مثلا حضرت زین العابدین را که نمی توانست تکان بخورد، می آوردند وسط صحرای کربلا و وادارش می کردند علیه برادرش سخنرانی کند و اگر هم توانایی حرف زدن نداشت، یکی را پیدا می کردند که متن سخنرانی اش را بخواند و زین العابدین فقط سرش را تکان بدهد. یا مثلا به حضرت زینب اجازه سخنرانی نمی دادند و وزارت کشور یزید او را ممنوع النطق می کرد و یا مجبورش می کردند از محل اسارتش وبلاگش را به روز کند و مجبورش می کردند که در کنار برادر مریضش غذا بخورد و بخندد و عکس بگیرد. حالا ما که مسلمان نیستیم، ولی جان امام حسین، این کاری که شما با ابطحی و حجاریان می کنید، بدتر است یا کاری که یزید و معاویه و شمر با فرزندان و خاندان حضرت علی می کردند؟

بابا مخمل! باهوش!
واقعا نبوغ چیز خوبی است. من روز به روز که می گذرد، نبوغ این سردار جعفری را کشف می کنم. چهار روز قبل که دهانش را باز کرد و زرتی فرمایشت که " بیست نفر بسیجی شهید شدند و نه نفر از مخالفان" آقای محترم! ما هفتاد و دو نفر با اسم و عکس و آدرس داریم که اینها قبلا زنده بودند و جلوی ده هزار نفر تبدیل به جسد شدند. یا جسدشان را از زندان تحویل دادند. شما هم که می گویی بیست نفر بسیجی شهید شدند، شما یک خانمی در آلمان توسط یکی از همفکران احمدی نژاد به قتل رسیده، هفته ای 140 بار تصویرش را از تلویزیون پخش می کنید، واقعا نمی توانید اسم این بیست شهید را اعلام کنید و عکس شان را منتشر کنید که لااقل طرفداران خودتان با این شهدای گلگون کفن آشنا بشوند؟ بالاخره مقاله که ننوشته اند که با اسم مستعار باشد، بندگان خدا بقول شما شهید شدند، یعنی این شهدا اسم هم ندارند؟

اینها به کنار، فرمانده سپاه گفت: " انقلاب مخملی از بستر انتخابات و دموکراسی رخ می دهد."
خبرنگار پرسید: یعنی چطور می شود؟
فرمانده سپاه گفت: یعنی انتخاباتی برگزار می شود و افرادی به تقلب اعتراض می کنند.
خبرنگار پرسید: اگر در انتخاباتی فرضا در فرانسه تقلب بشود، باید چکار کنند؟
فرمانده سپاه گفت: باید بریزند توی خیابان و حق شان را از دولت کثیف فرانسه بگیرند.
خبرنگار پرسید: و اگر دولت فرانسه اجازه ندهد مردم به خیابان بروند باید چکار کنند؟
فرمانده سپاه گفت: باید با تمام قدرت به خیابان بروند و دولت را تحت فشار قرار بدهند تا رئیس جمهور واقعی شان انتخاب شود.
خبرنگار پرسید: حالا اگر رفتند به خیابان و ارتش جلوی آنها ایستاد باید چکار کنند؟
فرمانده سپاه گفت: همان کاری که فلسطینی ها می کنند، باید با سنگ و آجر به نظامیان صهیونیست حمله کنند.
خبرنگار پرسید: حالا اگر با سنگ حمله کردند و ارتش به آنها تیراندازی کرد و آنها را کشت چه می شود؟
فرمانده سپاه بروبر نگاه کرد و گفت: امکان ندارد پلیس فرانسه چنین کاری بکند....
خبرنگار پرسید: پلیس اسرائیل چی؟
فرمانده سپاه گفت: پلیس اسرائیل هم ممکن است یک نفر را بکشد اما تیرباران نمی کنند
خبرنگار پرسید: اگر در ایران این اتفاق بیافتد چه می شود؟
فرمانده سپاه گفت: برو بچه، برو بچه، حیف که کهریزک بسته است، وگرنه می فرستادمت لای دست سردار رادان

حجاب در اسلام برای حفظ نشاط جنسی است !!!؟؟؟


این ایمیل یکی از دوستان بود که برام فرستاده بود. نویسنده‌ش نمیدونم کیه. اما هرکی هست مرحبا به قلمش.



---
"حجاب در اسلام برای حفظ نشاط جنسی است، چون حجاب تخيل جنسی را تحريک می‏کند و سبب می‏شود که مسئله جنسی معنادار شود و دچار بی‏معنايی نگردد... برهنگی در غرب، بی‏رغبتی جنسی را برای غربی به ارمغان آورد، چرا که برهنگی سبب تحريک اوليه انسان به طرف عمل جنسی در سنين اوليه بلوغ می‏شود، ولی در نهايت‏به سرد مزاجی جنسی تبديل می‏شود، چرا که اسراف جنسی در دوران بلوغ، به بی‏رغبتی جنسی در سنين بالاتر منتهی می‏شود ..."> « ابراهيم فياض، رجانيوز »


> > > چقدر درست و قشنگ می گويد اين آقای ابراهيم فياض، نويسنده ی رجانيوز. دست> اش درد نکند. از اين زيباتر نمی شد نشاط جنسی را تصوير کرد. من گاه در> خيابان می ديدم، چشم آقای محترمی، به مچ پای خانمی چادری می افتد، و اين > چشم، مچِ مزبور را تا لحظه ای که از ديد او خارج شود دنبال می کند، هر چه > فکر می کردم چه چيز باعث اين نگاه ژرف و نافذ می شود (آن قدر نافذ که مثل > اشعه ی ايکس از تمامِ پوشش ها عبور می کند و لايه های درون را بيرون می> کشد)، کلمه ی مناسب را پيدا نمی کردم تا آقای فياض مقاله ی علمی اش را در> رجا نيوز منتشر کرد و> آن چه را که بلد نبودم به منِ کم سواد ياد داد. نشاط جنسی. تخيل جنسی. رغبت جنسی .> > > واقعا همين طور است.. آن آقا که به آن مچ آن طور خيره می شود، اصلا نمی > داند، زيرِ آن چادر چگونه موجودی پنهان است؛ جوان است، پير است، زيباست، > زشت است. او با تخيل جنسی خود، يک چيزی در ذهن می سازد و دچار نشاط جنسی> می گردد. خدا اين حجاب را از مردان خيال پرداز نگيرد. بعضی ها حجاب را يک> تکه پارچه ی سياه می بينند، توليد شده در ژاپن يا چين، ولی واقعيت فراتر> از يک تکه پارچه است؛ اين يک عامل است؛ عامل تحريک و ترغيب جنسی.> > > حالا بعضی ها، تخيل شان تا به عمل تبديل نشود آرام نمی گيرند. زن که نمی> توانند بگيرند (چون پول برای برگزاری مجلس عروسی و تامين اجاره ی مسکن و > مخارج زندگی ندارند). اتومبيل و "جا" هم ندارند که شب ديروقت، دور تا دور> عباس آباد و تخت طاووس بزنند و موجودی موقت برای تبديل تخيل جنسی به> واقعيت جنسی بيابند (ببخشيد اگر می گويم عباس آباد و تخت طاووس چون وقتی > راجع به چنين مقولاتی صحبت می کنيم، بد است بگوييم شهيد بهشتی و استاد > مطهری). اين تيپ افراد، به خاطر تخيل بيش از حد جنسی، همان طور که چندی> پيش در صفحه ی حوادث> روزنامه های پايتخت خوانديم، يک پسر يا درست تر بگويم مرد ۱۹ ساله را > گير می آورند و با تهديد چاقو، در گوشه ای خلوت، تخيل خودشان را به حقيقت > تبديل می کنند. يا زن شوهر دار را که در اتومبيل کنار شوهرش نشسته با> تهديد قمه پياده می کنند و به تخيل خود جلوی چشم شوهر فلک زده صورت واقعی> می دهند. يا مثل جوان ساکن پاکدشت هر بچه ای را که ببينند، تخيل شان اوج> می گيرد و بعد برای اين که تحققِ تخيل کار دست شان ندهد بچه ها را سر به > نيست می کنند. اين شدت و حدّتِ در ابراز نشاط، از همان چند سانتيمتر مربع > مچ پا، يا ساق دست، و به طور کلی، برجستگی های پيچيده در حجاب> نشات می گيرد و ارزش اين سمبلِ عفاف را به ما ايرانيان نشان می دهد.> > > الحق والانصاف راست می گويد آقای فياض که غربی ها دچار بی رغبتی جنسی > هستند. در خارج، دختران ماه رو و سيمين بر، با بدن نيمه برهنه و گاه > تماماً برهنه، در انظار عمومی ظاهر می شوند، و دريغ از رغبت مردان. کجا> ديده شده، کسی در غرب مزاحم اين دختران زيبارو و خوش اندام شود؟ به حساب> ايران ما اگر باشد، يک نفر از اين دختران، نبايد سالم به منزل برسد ولی > آن ها با خيال آسوده، در خيابان قدم می زنند، سوار مترو و اتوبوس می > شوند، در پارک ها و لب دريا آفتاب می گيرند، و هيچ مردی مزاحم آن ها نمی > شود. غير از اين است که مردان > غربی به خاطر نبودن حجاب دچار بی رغبتی و سردی مزاج شده اند؟ غير از اين> است که اگر دختران اروپايی هم مثل دختران ايرانی، حجاب بر سر می کردند، > چشم مردان دائما به دنبال نقطه ای قابل ديدن از بدن آن ها بود، و کلی > متلک جنسی می شنيدند تا تخيل متلک گوينده آرام شود؟

> > > حرف راست را بايد از هر کسی شنيد، حتی از رجا نيوز. آقای ابراهيم فياض،> دست مريزاد !

۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

از تو متنفرم ای خامنه ای


ای مردک منفور یادت میاد که گفتم اولین خون را تو ریختی؟ یادت میاد که گفتم من کم خواب می بینم ولی وقتی ببینم خبری خوش برای من خواهد داشت. خبر خوش برای من و ما مردم این است که تو داری می روی و خبر بد برای تو و بسیجیهایت این است که باید منتظر دادگاه و اعدام باشید. سرنوشتی مانند دیگر دیکتاتور خاورمیانه صدام حسین. پس گردنی که خوردی خوب بود؟ گفتم باز هم پیش ما بیا و انگار که دوست داری به راستی پیش ما بیایی تا یک جفت کشیده افسری و چند پس گردنی محکم مهمونت کنم تا بعد برای اعدام با طناب دار آماده بشی.
ولی قبل از اعدام بگذار به تو بگویم که چه حالی دارم. تو خیلی پست و کثیف هستی. بی شرف تر از تو ندیدم. من به اندازه 1430 سال از تو متنفر هستم. نه تنها از تو بلکه از تمام مزدوران تو و بسیجیها و هرچه آدمکش که به خیابان فرستادی. خیلیها می گویند تحمل شنیدن عقیده مخالف را داشته باشیم و یا اینکه بدون خشونت به اعتراض بپردازیم ولی دیگر این یک اعتراض ساده نیست که بخواهیم با گفتگو حل کنیم. این یک اعلان جنگ واقعی از طرف تو به مردم ایران است.
تو یک کفتاری که به همراه بقیه کفتارها به یک موجود تنها حمله می کنید و او را آنقدر گاز می گیرید که بمیرد. ولی همین کفتارها هم از یک چیز می ترسند و آن شجاعت شیرها و حیوانات دیگر هست که وقتی به آنان نزدیک می شوند هیچ کفتاری شهامت مقابله چشم در چشم و مردانه با آنها را ندارد و فرار می کنند.
به هر روی از تو متنفرم و هنوز باور نمی کنم که این جوانان معصوم و بی گناه به دستان کثیف تو از بین ما رفته اند و دیگر خانواده هایشان را نمی بینند. دلم آتش گرفت وقتی دیدم که دختر جوان با آن نگاه زیبا دیگر حرکت نمی کند. سوختم وقتی که دیدم آن پسر بر پشت اتومبیل افتاده و خونریزی میکند ولی مردم از هراس مزدوران بسیجی تو نمی توانند باآمبولانس او را به بیمارستان برسانند چون پس از آن دیگر هیچکس نمی داند چه بر سر مجروح خواهد آمد.
خامنه ای تو خیلی بی ناموس و حرامزاده هستی. تو یک جانی و نسل کش واقعی هستی و دیگر بیشتر از این خودم را خسته نمی کنم تا تمامی القابت را در این نامه بیاورم، چون تو با شنیدن فحش خوشحال می شوی
از این پس منتظر باش تا پاسخت را در خیابان با مشت گره کرده و گرز آهنین بدهیم.
مرگ بر تو خامنه ای، ننگ بر تو خامنه ای، از تو متنفرم و تو را به زودی خواهم کشت.



با تشکر از دوست گرامی عبدالقادر بلوچ

نگاهم نکن ، نگاهت آتشم میزند.. احمد باطبی


تو را به جان عزیزت اینطور نگاهم نکن . نگاهت آتشم میزند . نفسم را میگیری ، خفه میشوم . نگاهم نکن . نگاهت تمام زندگی ام را به آتش میکشد عزیز .
یعنی چه ؟ خدایا یعنی چه ؟ خدایا کجایی پس ؟ چرا هر وقت نیازت داریم ناپدید میشوی؟ مگر نه اینکه میگفتی رحمان و رحیمم ، مگر نمی گفتی یار مظلومان ودشمن ستمگرانم ؟ چرا وقت نیاز نابینا میشوی ؟ 30 سال کافی نبود؟ کشتار دهه شصت کافی نبود ؟ کشتار جنگ هشت ساله کافی نبود؟ کشتار 18 تیر کافی نبود ؟ چشمت را باز کن ، اگر آزمایشی بود کردی ، اگر مصلحتی بود انجام دادی ، اگر دور اندیشی بود داشتی ، امروز میبینی به اسم تو کشتار میکنند ، نگذار باور کنم که نماز جمعه ریاکاران را بر آسفالت خونین خیابان ، بیشتر از نگاه مظلوم این دختر دوست داری . هر وقت نیازت داشتم نبودی . من بَد . این دختر معصوم هم من بودم که راضی شدی در آغوش پدرش جان بدهد ؟ پس اگر فردا وجودت را به ناسزا کشیدم گله نکن. ...

یک هفته است میخواهم بنویسم اما نمیتوانم . مینویسم اما منتشر نمیکنم . تحلیل علمی ارائه بدهم ؟ اخبار نا گفته را بنویسم ؟ پیش بینی کنم ؟ برای مردمی که سینه هاشان با گلوله اسلام ولایی پاره میشود نسخه بپیچم ؟ آخر چه بنویسم ؟ چه بگویم وقتی همه چیز را نگاه معصومت میگوید؟ تنها چیزی که شاید بتوانم بنویسم شرمنده گی و رو سیاهی ام است که پیش تو برایم مانده .
مرا ببخش که نماندم . مرا ببخش که جان بی ارزشم را گرفتم و گریختم . مرابخش که نیستم تا یاورت باشم . مرا ببخش اگر اینجا مثل مرده ها دستم از آن خاک ولایت زده ایران کوتاه است ، مرا ببخش که می نشینم و فیلم پر پرشدنت را میبینم . تو را به عزیزت اینطور نگاهم نکن . نگاهت آتشم میزند .
عزیزم کاش وقت رفتن چشمانت را میبستی...آخر آخرین نگاهت جانم را میسوزاند

۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

خدا به فریاد برسد......


بی عدالتی میوزد
فریادها اوج میگیرند
ظلمت هرلحظه پررنگتر میشود
و سبزها
سیاه میپوشند
و سپس به سرخی خون آغشته
..............
حمله‌ی باتومها بر روح نازک آن دخترک
و آن پسر شیردل که میخواهد حس شود
و بر دلهای نگران پدران و چشمان گریان مادران و پرسشهای کودکان
و موج آنهمه عشق سبز
که با گامهایی استوار به جنگ با ناعدالتی برخاسته‌اند
...............
دلها، قبل از سر و دست و پا شکسته‌اند
و امید لبریز از خشم میشود
و به خیابان هجوم میاورد
سبزهای شاد دیروز
سیاهان دلشکسته و خونین امروز
و فردا چندین هزار سبز و سیاه
قرمز میشوند؟
کسی چه میداند
خدا به فریاد برسد
خدایا ! پاسخی به اینهمه همت بی جواب.........

۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

بیاو قشنگترین حاجی دنیاروببین

حاجی از کجا بگم؟راستی سلام
‫چی بگم حواس نمونده واسه من تو یک کلام
‫حاجی جون حالت خوبه؟سلامتی؟
‫بی خیال ماشدی نه نامه نه عیادتی
حاجی جون یادت بخیر تو اونروزای بچگی
‫دویدن تو کوچه ها دنبال تو بی خستگی
‫میزدی ،میرقصیدی مردمو شاد میکردیشون
‫ماروباش خیال میکردیم حاجیامثل تواندتک تکشون
یاد اون دورهءشاد بچگیهاکه میاد
‫یاد اون نقل نبات و عیدی که یادم میاد
‫دختر همسایمون تو شب چار شنبه سوری
‫چادر نوی عزیز با آجیلش ،چای و قوری
‫آجیل مشکل گشاش واسه همه دوا میشد
‫ولی پاهای زمینگیرش ازون شفا نشد
‫بعد یک سال عاقبت خنده رولبها مینشست
‫انگاری دنیا همه درهارو رو غمهامیبست
‫پدری بود که بیاد از لای قرآن عیدیودربیاره ‫
مادری بود که بیاد کفشو لباس عیدمودربیاره
‫بعدشم صدای تو تو کوچه هامون میومد
انگارازصدای تو رو شاخه هاگل میومد
حاجی امروز توی غربت یهو یادم اومدی
‫اما امروز دیگه شادی نیست،با غم اومدی
دیگه اون مادر بزرگ پیش خداس
‫نه خودش موندو نه آجیلش دیگه برام شفاس
‫نه پدر مونده نه مادری برام تو تنهاییم ‫
منم و یه کوه غم با گریه های تنهاییم
‫یادمه داد میزدی میگفتی حاجی فیروزه
‫ای دریغا که نفهمیدم که سالی یه روزه
‫حاجی اون یه روزمون هم دیگه رفت ‫
جای اون خنده نشسته ناله های زخم تفت
‫اگه صورتت سیاه بود اینا قلبشون سیاس
‫دل تو صاف دل این حاجیا پر مکر و ریاس
‫توپی شادی و اینها پی زجر مردمن
‫تومث عسل شیرینی اینا زهر کژدمن
‫ حاجی جون کاشکی همه حاجیا مثل تو بودن
فکر شاد کردن مردم ‫پی آبادی بودن
چرا از چنگال این حاجیا هی خون میچکه
دل مردم داره از این همه غم میترکه
دوس دارم یه روز بیای بازم صداتو گوش کنم ‫
بیام ایران و بازم شکوفمونو بوش کنم
‫مث دیوونه توی خیابونا داد بزنم
‫اسمتو صدا کنم بهارو فریاد بزنم
‫که بیا قشنگترین حاجی دنیارو ببین
‫که بیا کنار هفت سین و کنار من بشین ‫
حاجی جون ..........

۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

تجاوز در بستر زناشویی!

مدتی پیش این شانس را داشتم که به تعدادی از نامه هایی که به یک انجمن مددکاری فرستاده شده بود نگاهی اندازم.مضمون بسیاری از نامه ها مربوط به تجاوزات زناشویی بود. زنی که نوشته بود بعد از عمل جراحی شکمم به خاطر حملات جنسی شوهرم سه بار پیاپی دچار خونریزی و پاره شدن بخیه هایم شده ام، یا زنی دیگر از آن گله می کرد که دو روز هم از مرگ پدرم نگذشته بود و دچار بحران روحی شدیدی بودم که همسرم به بیرحمانه ترین شکل و با کتک مرا مجبور به همخوابگی می کرد، نامه های دیگر از اجبار در شیوه های نامنداول تا تهدید با چاقو و خشونت های فیزیکی شدید برای همخوابگی در تغییر بود. تجاوز زناشویی به هر فعالیت جنسی که توسط یک فرد ازدواج کرده یا ازدواج نکرده که با دیگری رابطه همزیستی دارد، و بدون رضایت فرد دیگر انجام گیرد، اطلاق می گردد و شامل نوازش کردن، رابطه جنسی دهانی، مقعدی، آمیزش یا سایر فعالیت های ناخواسته یا اجباری می باشد. این تعریف همچنین اعمال جنسی را که فرد قصد دارد برخلاف میل فرد مقابلش انجام دهد، همچون وارد کردن اشیایی در داخل واژن را در بر می گیرد، «یک بار شوهرم گفت: می خوام میله جارو را توی بدنت ببینم تا کجا می ره! من هم نمی دانم برای چی این کار را می کرد... » علاوه بر این ها زنی که بلافاصله به دنبال ترخیص از بیمارستان یا بعد از زایمان مجبور به عمل جنسی می شود را نباید فراموش کرد. زنان به صورت بالقوه نه تنها در عرصه عمومی مورد تجاوز قرار می گیرند بلکه در خانه، در بستر زناشویی هم از این گزند در امان نیستند. به گونه ای که می توان گفت این شکل از تجاوز شایع ترین فرم تجاوز حتی بیشتر از هر دو شکل تجاوز توسط آشنا و بیگانه است. مثلآ پژوهشگران تخمین زده اند که دو میلیون تجاوز زناشویی در هر سال در آمریکا وجود دارد.تجاوز زناشویی در تمام حد و مرزهای اجتماعی، اقتصادی، سن، نژادها، قومیت ها، سطوح آموزشی و طول مدت زناشویی می تواند اتفاق افتد. ولی مفهوم تجاوز زناشویی کاملآ از ذهنیت جامعه مردسالارمان غایب است و تجاوز زناشویی به اندازه مفهوم عام تجاوز حساسیت نویسندگان و افکار عمومی را جلب نکرده است. به عبارتی دیگر، اجبار از سوی همسر به ارائه خدمات جنسی جزو مفهوم رایج تجاوز قرار نگرفته است. در اذهان عموم و حتی بسیاری متخصصین تعریف متداول و پذیرفته شده از تجاوز جنسی عبارت است از رابطه جنسی که توسط یک مرد با زنی که همسرش نمی باشد و بدون رضایت او انجام می گیرد باز می گردد، پس با این تعریف احتمال وقوع تجاوز از سوی شوهر نسبت به همسر نفی می شود. میزان قبول یا رد تجاوز زناشویی به عنوان یکی از اقسام خشونت خانوادگی و پنهانی ترین نوع آن به فرهنگ و قوانین روابط جنسی زن و شوهر در آن جامعه برمی گردد. از لحاظ تاریخی زنان به عنوان اموال شخصی یا دارایی همسرانشان در نظر گرفته می شدند، در نتیجه فرد هر کاری که دلش می خواست می توانست با همسرش انجام دهد حتی تا قبل از دهه 1970، یعنی ظهور نهضت های فمینیستی، قوانین به مردان حق می دادند که با همسرانشان رابطه جنسی وحشیانه داشته باشند. در باور جامعه ما هم زن همیشه جنس دومی بوده است که برای آسایش مرد و فرزندان وی آفریده شده و نقشی جزء این ندارد و مادامی که این تصویر در جامعه و خصوصآ در خانواده های ما وجود دارد زن طبق قرارداد مورد توافق حین ازدواج عملآ جزو مایملک مرد تصور می شود. بنابراین بعد از ازدواج بدن زن به شوهرش تعلق می گیرد و شوهر حق دارد هر وقت که مایل باشد از مالمیک خود بهره ببرد، «زنان کشتزارهای شمایند» و همانطور که سر ماتیو هیل (1609-1676) حقوق دان انگلیسی گفته است: رضایت قطعی یا تلویحی که در آن زن خودش را در اختیار همسرش قرار دهد جزء لاینفک قرارداد ازدواج می باشد، بنابراین حرف او امکان به وقوع پیوستن تجاوز را در این رابطه رد می کند و این به آن معناست که زن نباید و حق ندارد به هرگونه رابطه جنسی از سوی مرد پاسخ منفی دهد. این عقاید فرهنگی آن چنان در زندگی سنتی افراد ریشه دوانده است که گاه حتی خود زنان اسیر چنین باورهایی می شوند. زنی که باور دارد لذت جنسی در هر شرایطی حتی با مخالفت زن حق شوهرش است وقتی شوهرش خشونت جنسی و در شدیدترین نوعش به او تجاوز می کند احساس نمی کند که تجاوزی صورت گرفته و اگر هم حس بدی داشته باشد آن تجاوز نیست چرا که وظیفه اش را در برابر شوهرش انجام داده است. از سوی دیگر سنت و عرف هم از خصوصی بودن روابط زناشویی حمایت کرده و این که بین زن و مرد در اتاق خوایشان چه رخ می دهد را به کسی مربوط نمی داند.
اما چنانچه عمل تجاوز از سوی مردی غیر از همسر باشد مجازات سخت و سنگینی در دین و هم در قانون برایش تعیین شده است. مثلآ در وسائل الشیعه شش حدیث معتبر در این خصوص نقل شده است. از کشتن تا ضربت شمشیر و از جنبه قانونی هم اشد مجازات در نظر گرفته شده است.در واقع اگر ما تجاوز را اجبار در برقراری رابطه جنسی علی رغم مخالفت فرد مقابل بدانیم چرا باید بین مرد به عنوان شوهر و مرد به عنوان بیگانه تفاوتی قائل باشیم؟ در واقع اگر مسئله حرمت جسمانی و کنترل فرد بر بدن خویش است نباید تعرض جسمانی از جانب شوهر و یا مردی دیگر فرق داشته باشد، مگر این که هدف از این قوانین بیش از آن که برای حفظ حرمت جسمانی زنان باشد، برای دفاع از حق مالکیت مردان باشد. آیا شوهری که حرمت جسمانی زنش را نگه نمی دارد و از آن می گذرد و باعث فروپاشی روانی او می شود کمتر از مرد غریبه ای که این اعمال را در محیط خارج از خانه انجام می دهد قابل سرزنش است؟ در کنار فرهنگ، قانون به رفتار انسان ها مشروعیت می دهد. متاسفانه قانون رسمی کشور، به صورت غیر مستقیم و شاید ناخواسته از دلایل خشونت علیه زنان است. در وافع در حوزه قانون، روابط خانوادگی به صورت روابط خصوصی در نظر گرفته می شود که نظارتی بر آن از جانب سا زمان های مختلف وجود ندارد، هم چنین در قوانین نابرابری میان زن و مرد به صورت مشخض به چشم می خورد. از جمله ماده 1105ق م که در آن آمده «در روابط زوجین ریاست خانواده از خصائص شوهر است.» این ماده را می توان دلیل بسیاری از خشونتهای خانگی دانست، چرا که در آن نوعی رابطه رئیس و مرئوسی وجود دارد، و روابطی از این دست امر و نهی به دنبال دارد، حتی می توان گفت قدرت نمایی یکی از شاخص های هر ریاستی است. در واقع آثاری که بر ریاست مرد بر خانواده مترتب است، در نهایت به حاکمیت اراده او بر امور شخصی زن می انجامد. مورد دیگر در قانون مدنی که شاید ارتباط مستقیم تری با تجاوز زناشویی داشته باشد، قانون تمکین است، که عملآ زنان را وادار به پذیرش هر نوع رفتار جنسی می کند. بدین ترتیب زن نظارت بر روابط جنسی، چگونگی برفراری رابطه و زمان آن را یه شوهر خود داده و نظارت بر جسم خود را از دست می دهد. از طرفی قانون گذار نه تنها برای زن در مورد امتناع از وظایف زناشویی حقی قائل نشده است بلکه او را ملزم به انجام این وظایف هم می کند، همان طور که شیرین عبادی هم یادآور شده:«نویسندگان قانون اساسی بر تساوی حقوق زن و مرد معتقد نبوده اند، آن ها به جای "تساوی حقوق" قائل به "موازنه حقوق" بین زن و مرد هستند و بر این اعتقادند که ضرورتی ندارد که هر حقی که مرد از آن برخوردار است عینآ به زن داده شود، بلکه باید در عوض هر حقی که مرد دارد، حقی هم برای زن قائل شد. از آن جمله که زن نمی تواند از هم بستر شدن با شوهرش امتناع ورزد و آمیزش جنسی در هر زمان جزء حقوق شوهر است و در قبال چنین حقی که به شوهر داده شده است باید وی نفقه همسرش را بدهد و به عبارت دیگر زن حق نفقه دارد». از نگاه قضات نه تنها همخوابگی اجباری یا تمکین از شوهر تکلیف شرعی و قانونی زن محسوب می شود بلکه برخی از قضات بر این باورند که هم آغوشی انحرافی با همسری که بر شوهر حلال است منع شرعی ندارد. زن مانند باغ با صفایی است که دو در دارد، شوهر از هر دری که بخواهد می تواند وارد شود و منعی نیست. بنابراین موضوع کام جویی جنسی که مقتضای عقد نکاح است در این شکل اجباری و یک طرفه که قانون به آن توجه نشان داده است، در عمل برای زن منتفی است و او در زندگی زناشویی چنانچه شوهر ناصالحی داشته باشد، حتی در بستر زناشویی مورد ظلم قرار می گیرد و به حقوق انسانی او تجاوز می شود. هرگز یک زن ایرانی نمی تواند به دادگاه مراجعه کرده و علیه شوهر خود به اتهام این که او را وادار به هماغوشی اجباری کرده است طرح شکایت کند. بنابراین زن ایرانی به موجب قانون باید همواره برای تامین نیازها و تمایلات جنسی شوهر در دسترس بوده و آمادگی داشته باشد. (1) آیا تا زمانی که قانونی به اسم تمکین وجود دارد مفاهیمی همچون رابطه جنسی برابر یا خود مختاری جنسی یا حرمت جسمانی که از حقوق اولیه هر انسانی است معنا پیدا می کند؟ برای زنان بسیاری که تنها منبع مالی زندگی شان نفقه پرداختی از سوی شوهر است همخوابگی در هر شرایطی با او شاید تنها راه ادامه زندگی باشد. پس لزوم تمکین جنسی زن از شوهر و عواقب حقوقی و معیشتی که در صورت سرباز زدن از آن بر زن تحمیل می شود در واقع به رسمیت شناختن تجاوز جنسی شوهر به زن است. در دهه 1920 برتراندراسل هشدار داد که وارد شدن انگیزه اقتصادی در روابط جنسی، همیشه...فاجعه انگیز است. روابط جنسی باید همراه با لذتی دوجانبه باشد که صرفآ با میل خودجوش هر دو طرف حاصل شده باشد. او همچنین پیش بینی کرد اصل یاد شده در خصوص زنان متاهلی هم صدق می کند که به دلایل اقتصادی در برابر خواسته های جنسی همسران خود تسلیم می شوند. و شاید با این گفته راسل بهتر بتوان معنی گفته رابین مورگان را درک کرد که معتقد بود:«اکثر تختخواب های رضایت بخش زناشویی در آمریکا، محل تجاوزهای شبانه است.» (2)با توجه به نکات گفته شده در بالا مشخص می شود که تجاوز زناشویی نتیجه پیوند های میان تمایل جنسی، احساس قدرت و ریاست و برتری است و مرد رابطه جنسی را هر زمان و هرگونه که بخواهد حق خودش می داند و اجازه نمی دهد که کسی او را در رابطه با ضایع کردن مالی که برای خودش است بازخواست کند.اما در بسیاری از کشورها جهان همچون کانادا، دانمارک، سوئد، نروژ، استرالیا و... مرد نمی تواند بدون رضایت زنش با او رابطه جنسی برقرار کند و اگر این اتفاق علی رغم مخالفت زن رخ دهد عمل مرد تجاوز محسوب می شود و دارای مجازات کیفری است. در آمریکا نخستین حکم تعقیب به علت تجاوز جنسی در زندگی زناشویی علیه جیمز کریتین در سال 1979 صادر گردید. و پیش از این، تجاوز جنسی در زندگی زناشویی در پنج ایالت غیر قانونی بود. از آن زمان تا کنون، بسیاری از ایالات دیگر قوانینی را تصویب کرده یا آزمایش هایی برای احراز جرم معمول کرده اند.(3) سال 1991در انگلیس هم دادگاه مبنای این قاعده را که زن به وسیله ازدواج، رضایت خود را برای برقراری نزدیکی جنسی در طول مدت ازدواج اعلام کرده است، غیر واقع بینانه اعلام و مقرر نمود که هیچ قاعده ای وجود ندارد که یک مرد نتواند مرتکب تجاوز به عنف نسبت به همسر خود گردد و مفهوم وصف«غیر قانونی» در قانون 1976 آن کشور امری زاید بوده است و بنابراین در مواردی که فرد با تهدید یا تظاهر کذب نسبت به زن خود مرتکب عمل جنسی شود می تواند تجاوز به عنف محسوب شود که این رای در مجلس اعیان نیز ابرام گردید.(4) هر چند تنها به مدد اصلاح و تغییر قوانین نمی توان جایگاه فرودستانه زنان را در جامعه ارتقا داد ولی تغییرات ساختاری در قوانین می تواند پیش شرط حرکت های بعدی به نفع زنان محسوب شود.در ایران هم باید این مسئله را شناخت و آن را نقد کرد و این کار می تواند در سه حوزه فرهنگی، قانونی، سیاسی هم زمان و به موازات هم انجام شود.به گمانم تغییرات در حوزه فرهنگی بسیار تاثیر گذارتر و ماندگارتر از تغییرات قانونی و اصلاحات نخبه گرایانه ای است که از بالا تصویب می شود و حق و حقوقی موقتی و بازگشت پذیر به زنان می دهد، چرا که تغییرات صرفآ قانونی می تواند با جابجایی قدرت مجددآ پس گرفته شود، بنابراین اگر خواهان آنیم که مطالبات و حقوق زنان پس گرفتنی نباشد احتیاج به تغییرات فرهنگی داریم. باید تصاویر و کلیشه های خاص زنانگی و مردانگی را از بین برد یا تعدیل کرد. باورهایی که مردان را از نظر جنسی فعال و آنان را اسیر شهوات غیر قابل کنترل می داند و زنان را همچون کالایی می داند که نمی تواند شخصیت واحد و مستقل داشته باشد، نگاهی به تمام معنا جنس دومی.عقایدی بدین سان می تواند نتایج رفتاری مختلفی در مردان و زنان به وجود آورد، در مردان می تواند منجر به شیءانگاری زنان شود، تصویری از زن که وسیله ای برای ارضای نیاز های مردانند. این ها همه نشانه ای است از فقر فرهنگی که از برخورد نادرست با فرزندان و تبعیض میان آنان در خانواده شروع می شود و در مدرسه و جامعه تقویت می شود و ادامه پیدا می کند. تلاش برای تغییرات فرهنگی باید تلاشی بلند مدت و همه جانبه باشد.تلاش دیگر می تواند در حوزه حقوقی باشد. وقتی عدل و برابری رکن ذاتی اسلام است، این ارکان باید در قوانین و مقرراتی که رابطه بین زن و مرد و حقوق مربوط با آن را تنظیم می کند هم متجلی باشد. اما متاسفانه در برخی از قوانینی که امروزه اعمال می شود عدل اسلامی انعکاس ندارد. باید دانست که تحقق عدل اسلامی در دنیای مدرن بدون مدرن سازی و دموکراتیک کردن دیدگاه های حقوقی امکان ناپذیر است. اصولآ حقوق مدنی ایران از فقه اسلامی تبعیت می کند و این جاست که در کنار تلاش های روشنفکران، نقش روحانیون روشنفکر می تواند بسیار مهم و تاثیر گذار باشد، آن ها باید نشان دهند که بسیاری از تفاسیر موجود از فقه مفسرانی خاص داشته اند که عمدتآ هم مرد بوده اند، بنابراین بخشی از شریعت فقط نظرها و دریافت های برخی از مسلمانان و ناشی از هنجار های اجتماعی و تاریخی است که نه مقدس اند و نه تغییر ناپذیر، بلکه بشریند و تغییرپذیر. اصولآ نقش تهاجم، توهین و حمله در همه ادیان و کشورها مذموم و مورد نکوهش است، خداوند خانواده را آیه خود و موجب انس و الفت و سكونت و آرامش بشر قرار داده است، در روایاتی هم كه از معصومین در باب رفق و مدارا، محبت و سازش نسبت به اعضای خانواده رسیده است، ایذاء و آزار زوجین نسبت به یكدیگر به شدت مذموم شمرده شده و مورد مذمت قرار گرفته است. پس سکوت در قبال ستم هایی از این دست به هیچ روی قابل پذیرش نیست. بنابراین ابتدا باید در مواد قانونی که خشونت در خانواده را به طور صریح یا ضمنی تایید کرده و فرصت هایی را برای ارتکاب آن فرآهم می کنند بازنگری صورت گیرد. بنابراین وجود قوانین الزام آور، همسو با فعالیت های فرهنگی می تواند تا حدودی در بهبود وضع کنونی زنان موثر باشد.در کنار فعالیت های فرهنگی و حقوقی تلاش برای پیوستن به کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان باید مدنظر قرار گیرد. مگر نه این که عبدالله بداوی و رجب طیب اردوغان هر دو از رهبران مسلمان هستند، اما هر دو تلاش می کنند تا راه هایی برای برتری جستن بر دکترین های بنیادگرایی بیابند و ثابت کرده اند که جوامع اسلامی می توانند متسامح و دموکراتیک باشند. امید آن هست که حتی به زودی با تلاش های دختر عبدالله بداوی قانون تجاوز به همسر در کشوری همچون مالزی به وجود آید.در ایران باید برای گسترده تر کردن تعریف تجاوز و تحول در قوانین مربوط به تجاوز تلاش های بیشتری کرد و قانونگذاران و مردم هم باید آزادی و خودمختاری جنسی را مورد احترام و حمایت قرار داده و به رسمیت بشناسند. هم چنین چیزی را که باید به مبارزه طلبید دیدگاه عرفی رایجی است که جرایم واقع در حوزه خانگی را مسئله ای خصوصی و خارج از حیطه وظایف پلیس و دستگاه قضایی می داند. متجاوز به عنف، متجاوز به عنف است و این مسئله ارتباطی به رابطه خویشاوندی ندارد، پس ازدواج نباید حق یک زن را برای حمایت در مقابل خشونت از بین ببرد. پس با اقدام جهت تصویب قانونی در جهت محکومیت تجاوز به همسر می توان به نتایج مفید آن در آینده امیدوار بود.
---------------------
1. کار،مهرانگیز،ساختار حقوقی نظام خانواده در ایران،انتشارات روشنگران،تهران:1378 2. فمینیسم و دانش¬های فمینیستی،مترجمان عباس یزدانی و بهروز جندقی،دفتر مطالعات و تحقیقات زنان،تهران:1382 3. گیدنز،آنتونی،جامعه شناسی،ترجمه منوچهر صبوری،نشر نی،تهران:1376 4. معتمدی مهر،مهدی،حمایت از زنان در برابر خشونت،نشر برگ زیتون،تهران:

۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

سفر به خاطر وطن

ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها كرده ایم، چه سفرها كرده ایم

ما برای بوسیدن خاك سر قله ها چه خطرها كرده ایم، چه خطرها كرده ایم

ما برای آنكه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم
خون دلها خورده ایم

ما برای آنكه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم
رنج دوران برده ایم


ما برای بوئیدن بوی گل نسترن چه سفرها كرده ایم، چه سفرها كرده ایم

ما برای نوشیدن شورابه های كویر چه خطرها كرده ایم، چه خطرها كرده ایم


ما برای خواندن این قصه عشق به خاك خون دلها خورده ایم
خون دلها خورده ایم

ما برای جاودانه ماندن این عشق پاك رنج دوران برده ایم
رنج دوران برده ایم
نادر ابراهیمی

۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

سکوت معنی دار جمهوری اسلامی






ظاهرا مبازره با بد حجابی خیلی مهم تر است ؟ !

نویسنده :کاترین تولیائو
آگاهی و نگرانی در خصوص رشد فزاینده بازار جهانی برده داری جنسی در سراسر جهان در حال افزایش است.رسانه های دیداری و شنیداری، اینترنت و مجلات زنان، در ایران و سراسر جهان درباره ظلم ها و بی عدالتی های قاچاق انسان و فحشای اجباری در ایران بسیار سخن گفته اند
با توجه به گزارش روزنامه شرق در ٢٦ می،خبرگزاری خبرنگاران جوان با برگزاری میزگردی در همین رابطه، اعلام کرد که،٢٨٦ زن در فجیره امارات متحده عربی به حراج گذاشته شدند.
در این نشست، یک خلبان ایرانی که در خطوط هوایی امارات متحده کار می کند، مصطفی بن یحیی _اعلام کرد : به طور متوسط ده تا پانزده دختر،هر روز از طریق نه پرواز منظم و بیست پرواز غیر منظم از ایران به دبی فرستاده می شوند. بعلاوه، جسد سه تا پنج دختر به صورت ماهیانه به دولت ایرات تحویل داده می شود.
پروفسور دونا ام. هیوز،صاحب کرسی کارلسون ان دود برنامه مطالعات زنان در دانشگاه رود آیلند گزارش می دهد که "با توجه به اظهارات یک منبع رسمی در تهران، فحشا در میان نوجوانان دختر دارای یک رشد ٦٣٥ درصدی بوده است و تنها در تهران، شمار زنان و دختران مشغول به فحشا ٨٤٠٠٠ نفر بر آورد شده است که تعداد زیادی از آنها در خیابان ها کار می کنند و در حدود ٢٥٠ فاحشه خانه بنابر این گزارش در شهر فعال است .
از آنجایی که،برآورد دقیق آماری امکان پذیر نیست،این اعداد نمی تواند گویای ابعاد واقعی مسئله باشد. با در نظر گرفتن این نکته که،این آمار حرفی از تعداد زنان فروخته شده در بازار برده داری جنسی در خارج از ایران نمی زند.این صورت مشمئز کننده بهره کشی فقط محدود به زنان بالغ نمی شود،بلکه نوجوانان را نیز در گیر کرده است.
بنابر اظهارات عالی ترین مقام قضایی استان تهران، قاچاقچیان به دنبال فروش قربانیان در بارازبین المللی فروش دختران بین ١٧-١٣سال هستند و حتی گزارشهایی از فروش دختران بین ١٠ -٨هم وجود دارد.
دختران کم سن اغلب مجبور به کارهای پیش خدمتی هستند و اندکی بعد تاجران برده دار آنها را برای کار به متل ها،هتل ها و کلوب های شبانه می برند.
شمار زیادی از زنانی که به دنبال یافتن منبع در آمد بهتری هستند، اغلب اوقات با وعده های اغوا بر انگیز کارهای سود آور فریب داده می شوند.اینها اکثرا در نهایت مجبور به فحشا می شوند.
تاجران برده اکثرا زنان را در استخرها ی شنا، باشگاه های ورزشی و حتی مدارس دولتی شناسایی می کنند وپیشنهاد کارهای پر پول خارج از خانه و خانواده معمولا به عنوان منشی آنها را به وسوسه می اندازند.
گاهی و در صورت اقتضاء، آنها قرارداد ازدواج موقت را بین خود منعقد می کنند که در واقع و به لحاظ ماهیتی خود نوعی از فحشاست.قراردادهایی که مدتشان گاه به ٢٤ ساعت می رسد.در بعضی از موارد زنان ربوده شده و سپس به کار (اجباری )در فاحشه خانه ها یا خارج از کشور می شوند.
در سال ٢٠٠٣ ،هزاران نفر از این زنان پس از زلزله ویرانگر بم، بی خانمان شدند و بسیاری از دختران یتیم این فاجعه، خیابان ها دزدیده شده و وارد حلقه رده داری جنسی شدند.
بعلاوه،قاچاقچیان انسان، طعمه های خود را از میان دختران نوجوان فراری که تعدادشان در تهران به ٢٥٠٠٠نفر تخمین زده می شود، انتخاب می کنند.
تعدادی از زنان جوان که مجبور به فحشا می شوند، کسانی هستند که توسط والدینشان فروخته می شوند.علل پنهان معضل قاچاق انسان پیچیده و چند چهره است.والدینی که فرزندان دختر خود را به قصد فحشا می روشند غالبا معتادان به مواد مخدر هستند.
همانطورکه خبر گزاری فارس گزارش می دهد،رئیس انجمن علمی آسیب های اجتماعی در ایران،معتقد است که "بیش از ٥٠ درصد ازمردم ایران به طور مستقیم یا غیر مستقیم در گیر مواد مخدر هستند".با توجه به گستردگی معضل اعتیاد در ایران بعضی از والدین معتاد به قصد تامین نیاز مواد خود،اقدام به فروش فرزندان خود می کنند.فراری ها و زنان (آسیب دیده)به دلایل متعدد اجتماعی و مسائل شخصی و درگیری های روحی از ایران می گریزند. نا امیدی آنها خود را در آخرین آمارهای منتشر شده از خود کشی ها در ایران نشان می دهد.
دبیر کل مسائل اجتماعی استان کهکیلویه و بویر احمد اعلام کردکه میزان خود کشی ها در سال ٢٠٠٣ نسبت به سال پیش با رشد ٤٦درصدی روبرو بوده است. بعلاوه،٧٤ درصد از خود کشی های موفق از این تعداد متعلق به زنان بوده است و این در حالی است که تعداد دقیق خود کشی ها همچنان نا معلوم باقی مانده است و می توان حدس زد که آمار واقعی به مراتب بالاتر از آنچه اعلام شده باشد.مسئله ای که سایت پیک ایران با اشاره به این می نویسد که، ٩٠درصد از این زنان را افرادی بین ٣٥-١٧ سال تشکیل می دهند.چهره های متعددی از دانشگاهیان، سیاستمداران و جامعه شناسان ایرانی اذعان دارند که این معضل نتیجه غیر قابل انکار فقر گسترده و کمبود فرصتهای آموزشی برای زنان است. شکاف بین فقیر و غنی در ایران در حال گسترش است.
با نرخ ٤٣ درصدی بیکاری زنان که ٥٣از کل جمعیت فقیر را تشکیل می دهند، بسیاری از زنان جوان تحت فشار برای پذیرش یک شغل یا ازدواج اجباری هستند.پاسخ حکومت ایران به این سری از معضلات جدا ناکافی است.هیچ ساختار حقوقی برای جلوگیری از این مشکلات خاص وجود ندارد و مشکلات فنی- حقوقی بسیاری از این گریز های فانونی به ویژه در عقد های ازدواج موقت(صیغه یا متعه) را تشدید می کند.بسیاری از ایرانیان طرح این مسائل را، اتهام یا شایعه و توهینی به شان ملی یا افترایی به حکومت تلقی می کنند.
حکومت اعلام کرده است که هرگز اجازه چنین جابجایی (قاچاق) را نمی دهد و این در حالی است که،اعضاء کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد بارها قطعنامه هایی را علیه آنچه قاچاق گسترده انسان خوانده می شود، صادر کرده اند.
گزارشهایی نیز از تنبیه و مجازات این دسته از زنان رسیده است.قربانیانی که به واقع انتخابی جز فحشا نداشته اند.در این میان حتی گزارشهایی نیز وجو دارد که گویای بهره جویی خود حکومت از این تجارت ضد انسانی است.در این راستا، حکومت از برخورد قانونی جدی با فساد پلیس خوددار کرده و سوء استفاده از پناهگاههایی که برای این دسته اززنان در نظر گرفته اند را پنهان کرده است و این خود به ابعاد مسئله کمک کرده است و بهشت امنی را برای فراری ها به وجود آورده است.این معضل دارای ریشه های بین المللی و محلی است.برخی از جامعه شناسان و دانشگاهیان روند جهانی شدن را منبع اصلی فقر نکب&#

۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

زن ستيزی

زن ستيزی ريشه در عقب مانده ترين مناسبات مردسالاری و بدوی دارد. در شرایطی که جامعه بدوی زنان زیبای خود راقربانی خدايان و امال خود ميکردند, زن ستيزی پديده مقدسی گردید.این رسوم مانند تمام رسوم عهد جاهليت در مذهب اسلام اثر محسوس بجا گذاشت. دراسلام، مانند دیگر مذاهب ابراهیمی،ارزش زن با گناه, فریب شيطان, و اغفال حوا از شیطان تداعی شده و این فرهنگ ضد زن خودعبرتيست برای هشياری مردان از خطر زنان .
در چنین شرایطی زنان از حقوق برابر با مردان برخوردار نیستند, حتاهيچ مرد خدا در رسوم مسیحیت با زن هم طراز و هم بستر نمیشود. کماکان در اسلام رسومات جاهليت سرنوشت زن را طور ديگری تباه کرد:
اسلام زنده به گور کردن دخترر را ممنوع ولی از طرفی زن ستیزی را در اسلام قانونی کرد. مقام زن تاابزاری برای تولیدمثل، امور خانه و ارضای غرائز جنسی مرد تنزل کرد. از انجا که در این شرایط زن يک شئی میشود، مثل هر شئی ديگر در رسوم رايج عرب میتواند در معرض دزدی و غارت از صاحبش قرار گیرد. اين دلهره خرافی به روابط تازه نيازمند بود تا مکانيسم و قوانين دلخواه خود را توجيه کند. لذا مناسبات زن و مرد در اجتماع با سرنوشت "محرم و نا محرم" گره خورد. زن , بغير معدود مردان , به تمام مردان جهان نا محرم و بيگانه و از نظرانان پنهان شد.
علی دشتی در کتاب 23 سال يکی از انگيزهای تحميل حجاب بر زنان را نگرانی محمد در کنترل حرمسرای خود میداند. شاید بدون وجود احساس تملک سرنوشت زنان در اسلام در سیاهی حجاب نمیپیچید. احساس مالکیت محمد به زنان جوان با ایاتی"الهی" حتا اعتراض عایشه را برانگیخث: دشتی در اثر خود 23 سال اعتراض او را با این جمله نقل کرده است, "باز هم خدایت بکمکت شتافت!".
تنها اسلامیها و روشنفکران اسلامی مانند ال احمد، بنی صدر (نظر داعيانه بنی صدر در مود انشعاب زيان بخش موی زنان!) و سروش مبتکر تفکیک افراد بر اساس دگم "نا محرم" نبودند, اغلب روشنفکران ایرانی گوی را به مرتجعین اسلای سپردند تاحدی که اين ضعف روشنفکران فرصتی برای ج.ا. شد تا زن ستیزی را پدیدهای معمولی، اخلاقی و حتا علمی قالب کنند. حتا چپها وسکولار ها را معترض تکردو زمانی که ميتوانستند, با اين موج اوليه زن ستيزی ج.ا. برخورد اصولی نکردند. همانطور که ج.ا. نشان داد, مبازه با حجاب اسلامی جدا از مبازه با اسلام سیاسی بعنوان يک نظام توتاليتاری اجتماعی نيست.
هر رژيم اسلامی از نوع مجاهد, بنی صدر, ملی مذهبی تا باتلاق احمدی نژاد و طالبان معتقد به صحت حجاب اسلامی با فرم و روش اجرائی مختلفند. همانطور که اسلاميان در ج.ا. ميگويند و عمل هم ميکنند, حجاب سمبل اسلام و به عبارتی اپارتايد جنسی است, همانطور که صليب شکسته سمبل فاشيسم هيتلری بود. خذف اين سمبل يا ان سمبل بدون حذف فلسفه و حکومت ان نا ممکن است . هنوز بسياری از سکولاراهای و دومکرات های ایرانی و به پيروی از پارادگم سنت مبازه با زن ستیزی اسلامی و مظهر ان حجاب اسلامی را مسائل فرعی جامعه تعبیر میکنند و از مبازه ضروری با ان طفره میروند

۱۳۸۷ دی ۲۹, یکشنبه

13 فرمان !

اینکه می‌گویند ما ایرانی‌ها حافظه تاریخی نداریم حقیقتی ست ها !!!
این روزها فقط کاپشن رییس جمهور توی ذهنمان برق می زند ! و معطلیم که ببینیم آیا خاتمی می آید یا نه !
از هشت سال پیش هم فقط هجده تیر یادمان است و نهایتا قتلهای زنجیره ای و ترور حجاریان و اینکه حرفهای اکبر گنجی چقدر می چسبید !
کسی یادش هست که اولین موج سانسور اینترنت در ایران با دستور شورایی راه افتاد که رییس اش خاتمی بود ؟
کسی یادش هست که وحشتناک ترین جهش قیمت مسکن بعد از جنگ در دوره‌ی زمامداری خاتمی رخ داد ؟
كسی یادش هست كه آغاز تبلیغات قوم‌گرایانه و نیرو گرفتن پان تركها و پان عربها در زمان ریاست جمهوری ایشان بود ؟
كسی یادش هست سكوت خاتمی را در قبال فاجعه‌ی 18 تیر و تخلفات انتخاباتی ؟
كسی این جمله‌ی خاتمی را یادش هست : "در ایران زندانی سیاسی نداریم" ؟!
……..
خاتمی و هاشمی و احمدی نژاد و ... چه فرقی دارند وقتی ما خودمان مردمان آگاه و درستی نیستیم ؟

یک ملت دلال مسلکِ ناآگاه ، با آن حماقت آشکار در هنگام رانندگی یا توحش علنی برای برداشتن یک شیرینی از جعبه ی تعارفی یا شهوت عجیب برای قرار گرفتن در مقابل دوربین ، با رتبه‌ی نخست جستجوی سكس ... چرا باید در پی یک زمامدار رویایی باشد ؟

من پیشنهاد می کنم ملت هشت سال انتخابات را تعطیل کنند و اجازه بدهند هر کسی كه می‌آید همینجور ادامه دهد . بعد خودشان با حوصله این موارد را تجربه کنند :

اول : ایرانی ها لطفا روزی یک بار(یا دست كم یك روز در میان) حمام بروند.

دوم : ایرانی ها قبل از پرتاب فحش به بیرون ، دهانشان را ببندند و تا بیست بشمرند.

سوم : هر خانواده‌ی ایرانی هر روز یک روزنامه بگیرد ، اگر شده یالثارات !

چهارم : هر فرد ایرانی تعهد کند که هر ماه یک کتاب تازه بخواند ... حتی خلاصه مبانی لوله کشی عمومی !

پنجم : رانندگان به جای فاصله ی بین شلوار و جوراب دختری در آن طرف خیابان به پنل داشبورد جلوی چشمشان نگاه کنند و سرعت از پنجاه کیلومتر در هیچ شرایطی تجاوز نکند.


ششم : همه به خودشان تلقین کنند که این كسی كه می خواهیم کلاهش را برداریم و شب برای عزیزمان هدیه ببریم ، خودش عزیزِ یک نفرِ دیگر است.

هفتم : ایرانی ها شبها با هر که دوست دارند، خانوادگی بیایند بیرون از لانه هایشان .. حتی برای پنج دقیقه نشستن در یک فضای سبز.

هشتم : به جای دوازده النگو خریدن و در دست انداختن ، یک دستگاه دی وی دی پلیر بخرند و شبها تلویزیون دولتی را از آمریکا گرفته تا ایران نگاه نکنند ... یک فیلم ببینند.

نهم : مردهای ایرانی یک بار برای همیشه قبول کنند که زنها ، جزو املاکشان نیستند و خودشان عقل دارند و عشق و رابطه و آشنایی ، بازی برد و باخت و فتح قلمرو دیگران نیست.

دهم : مردها تمرین کنند که رد عبور زنی را با نگاه شخم نزنند و زنان تمرین کنند که جواب سلام مردان را با خونسردی و لبخند بدهند چون به معنای ... نیست.

یازدهم : ورزشکاران ما بعد از باخت به رقیب تبریک بگویند و دهانشان را تا نیم ساعت بعد از هر باخت یا برد ببندند.

دوازدهم : ایرانی‌ها به جای تمسخر شکل ظاهری سیاستمداران ، فکر کنند که ایراد واقعی کار آن شخص در کجاست.

سیزدهم : برای حسین فقط در (داخل) مسجد عزاداری کنند.
به نمایشگاه کتاب اگر می روند برای (کتاب) بروند.
به خیابان فرشته می روند برای (عبور) از خیابان فرشته باشد.
و در کل به هر قبرستانی می روند برای خاطر (همان قبرستان) باشد.

این سیزده مورد را رعایت کردن برای مدت هشت سال ، واقعا سخت است
.

۱۳۸۷ دی ۱۲, پنجشنبه

ملکه‌های تهران، در ایران از اسلام خبری نیست





ربيعه‌ اوزدن از زنان اسلامگرای ترکيه‌، پس از سفر به‌ ايران مشاهدات خود را در چارچوب کتابی به‌ رشته‌ تحرير در آورده‌ است. او در کتاب خود نوشته است که در ايران از اسلام خبری نيست، بلکه‌ اصول و قواعدی حکومتی در جريان است که‌ به نام اسلام اعمال می شود. کتاب «ملکه‌ های تهران»، حاصل سفر ماه‌ رمضان سال ۲۰۰۶ ربيعه‌ اوزدن کازان به‌ ايران است. ربيعه‌ اوزدن کازان نامزد سابق محمد علی آغجا است که‌ در ۱۳ مه‌ی ۱۹۸۱در جريان سوء قصد تروريستی نافرجام به‌ جان پاپ ژان پل دوم، در رم دستگير شد و به‌ شهرتی جهانی دست يافت .
الگوی سراب
خانم اوزدن کازان که‌ خود از اسلامگرايان ترک محسوب می شود، دليل سفر به‌ ايران را در مقدمه‌ کتاب «ملکه‌های تهران» اين گونه‌ بيان می کند: «ايران در پی انقلاب ۱۹۷۹ برای اسلامگرايان جهان به‌ الگويی تبديل شده‌ و اکنون بسياری از زنان مسلمان خارج از ايران، در حسرت زندگی در ايران هستند. به همين دليل تصميم گرفتم به‌ ايران بروم. شوق و علاقه‌ وافر اين زن مسلمان برای زندگی در کشوری که‌ که‌ اينک آن را «الگوی سراب» می خواند، تنها ۲۰ شبانه‌ روز دوام آورد.ربيعه‌ اوزدن کازان مشاهدات خود را که‌ با گفت و گو با زنان صيغه‌ای و مقايسه‌ اوضاع زنان ايران با زنان مسلمان در ترکيه همراه‌ است،‌ چراغی می داند که‌ می تواند افرادی مثل او را روشن سازد تا نسبت به‌ تصوير ذهنی خود از ايران بيش از اين دچار اشتباه‌ نشوند.خانم اوزدن کازان در بخشی از کتاب خود می نويسد: «جوانان ايرانی در پارتی ها و مناسبت های مختلف، مشروبات الکی را مثل آب مصرف می کنند» و خود او ديده‌ است که‌ زنان و مردان ايرانی در اين پارتی ها هاليوود وار عشق بازی کرده‌اند. پیشنهاد صیغه به نویسنده ترک اوزدن کازان يک شب پس از افطار ديده‌ است که مردی سالخورده‌ دربرابر ۵۰۰ دلار خواستار صيغه‌ کردن او شده‌، يا آن طور که او می نويسد «يک شب همبستری در برابر پول و خواندن جملاتی عربی که‌ اين عمل خرد کننده‌ را به‌ لحاظ قانونی توجيه‌ می کند»، توسط پيرمردی به‌ او پيشنهاد شده‌ است. ربيعه‌ اوزدن کازان در بخش ديگری از کتاب ملکه‌ های تهران می نويسد: «می خواهم ظلم و زورگويی های رژيم اسلامی ايران را افشاء کنم. اما دقت کنيد زورگويی اسلام را نمی گويم. آنچه‌ من از اسلام آموخته‌ام، اسلام مولانا است، اسلامی که‌ عشق، صداقت، دوستی با همه‌ مردم جهان و آزادی را ارائه‌ می دهد، نه‌ اسلام رژيم ايران. او می نويسد: «در اسلام همبستری يک شبه‌ زنان برای پول با مردان بيگانه‌، وجود ندارد. ربيعه‌ اوزدن می افزايد: «اينجا (ايران) پر از تضاد و درام است چرا زنان ايرانی برای نحوه‌ زندگی خود تصميم نمی گيرند و هيچ اختياری ندارند. من اينجا در ترکيه‌ هر جايی بخواهم زندگی می کنم، اما در ايران حتی به‌ زنان می گويند چرا اينجا نشسته‌اید. اين نويسنده‌ اسلامگرای ترک در پايان کتاب خود می نويسد: «در آنجا (ايران) اسلامی وجود ندارد، بلکه‌ آنچه‌ من ديدم اصول و قواعد سياسی احمد نژادها بود.

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

آن بهشت و دوزخ و آن حیله ی بی انتها

نور اسلام شما از تابش شمشیر بود
ریشهء این دینتان در مسلخ زنجیر بود
رحمت آیینتان یا سنگ بود یا تیغ مرگ
فارغ از هرگونه فکر و اندکی تدبیر بود
فکرتان خون بود و تدبیر شما گردن زدن
کارتان یا نوحه و یا سجده و تکبیر بود
خرقه ی شوم شما در مکتب روی و ریا
از همان روزی که آمد کار آن تزویر بود
آن بهشت و دوزخ و آن حیله ی بی انتها
بدترین نقش خیال از عالم تصویر بود
حکم این دین سیاه و محفل اهریمنان
حاصلش یا گریه و یا ناله ی شبگیر بود
این همه حرف تباه و گفتن از کار گناه
از وجودِ صد حدیث و آیه و تفسیر بود
ای جوانی که هنوز هم مانده ای در سادگی
لحظه ای با خود بیندیش و مگو تقدیر بود
! میـــهن آبــــادمان مانند یک ویــــرانه گشت
بی خرد بودیم و از ایران همین تقصیر بود

ما ملت ايران

ما ملت ايران همه باهوش و زرنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
ما باک نداريم ز دشنام و ملامت
ما ميل نداريم به آثار سلامت
گر باده نباشد ، سر وافور سلامت
از نام گذشتيم ، همه مايل ننگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
يک‌روز به می‌خانه و يک‌روز به مسجد
هم طالب خرما و همی طالب سنجد
هم عاشق زيتون و همی ‌عاشق كنجد
با علم و ترقی همه چون شيشه و سنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
اسباب ترقی همه گرديد مهيا
پرواز نمودند جوانان به ثريا
گرديد روان كشتی ِ علم از تک دريا
ما غرق به دريای جهالت چو نهنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
مردم همه گويا شده ؛ ما لال و خموشيم
چون قاطر سركش ، لگداَنداز و چموشيم
گر گربه پديدار شود ، ما همه موشيم
باطن همه چون موش و به ظاهر چو پلنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
از زهد و تقدس زده صد طعنه به سلمان
داریم جمیعن هوس ِ حوری و غلمان
نه گبر و نه ترسا ، نه یهود و نه مسلمان
نه رومی ِ رومی‌م و نه هم زنگی ِ زنگی‌م! ...
افسوس که چون بوقلمون ، رنگ به رنگیم! ...
من در طلب ِ دوست به هر كوچه دويدم
از مرشد و آخوند دو صد طعنه شنيدم
اندر همه تهران دو نفر دوست نديدم
بر جان ِ هم افتاده ، شب و روز به جنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
ما ملت ايران همه باهوش و زرنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
«سید اشرف الدین گیلانی»

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

من هنوز هم یک انســــــــانم .............!!!!




اگر به خانه ی من آمدی


برایم مداد بیاور مداد سـیــاه


می خواهم روی چهـــره ام خـط بكشـم
تا به جــــرم زیبایی در قـــــفس نیفتم


یك ضربـــدر هم روی قلبـــم تا به هوس هم نیفتم !


یك مداد پاك كن بده برای محـو لـب ها
نمی خواهم كسی به هوای سرخیشان ، سیاهم كند!


یك بیلـچــه، تا تمام غرایز زنـــانه را از ریشــه در آورم شـــخم بزنم وجودم را ...


بدون اینها راحت تر به بهشـت می روم گویا!
یـك تیــغ بده؛ موهایم را از ته بتراشم سرم هوایی بخورد و بی واسطه‌ی روسری كمی بیاندیشم !


نخ و سوزن هم بده، برای زبانـــــــم
می خواهم ... بدوزمش به سق… اینگونه فریادم بی صداتر است!


قیچی یادت نرود
می خواهم هر روز اندیشه هایم را سانســــور كنم !


پودر رختشویی هم لازم دارم برای شستشـوی مغزی
مغزم را كه شستم ، پهن كنم روی بند تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی كه عرب نی انداخت


می دانـــی كه؟ بایــد واقع بیـــن بود !
صدا خفه كن هم اگر گیر آوردی بگیر


می خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب، برچسب فاحشـــه می زنندم
بغضم را در گلو خفه كنم!


یك كپی از هویتــــــــــم را هم می خواهم


برای وقتی كه خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد
، فحـــــش و تحقیر تقدیمم می كنند !


تو را به خدا....اگر جایی دیدی حقــی می فروختندبرایم بخر ... تا در غذا بریزم



ترجیح می دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !


و سر آخر اگر پولی برایت ماند برایم یك پلاكــــــــارد بخر به شكل گردنبند
بیاویزم به گردنم....و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یـك انسانم من هنوز یك انسـانم من هر روز یك انسانم

لایحه جدید مجازات اسلامی


«چرا دادگاه شهادت من را قبول نمی کند؟ آیا به این خاطر
است که مردان چهار چشم دارند و زنان دو چشم؟»

شیرین عبادی، حقوقدان و فعال حقوق بشر از لایحه جدید مجازات اسلامی انتقاد کرد و گفت این لایجه تبعیض علیه زنان است و برگرفته شده از تفسیر غلطی از اسلام است. مجلس شواری اسلامی حدود دو ماه پیش کلیات لایحه مجازات اسلامی را تصویب کرد.
به گزارش شبكه خبر مسیحیان فارسی زبان به نقل ازصدای امریكا، شيرين عبادی با اشاره به اجرای آزمایشی قانون مجازات اسلامی گفت پس از ۲۵ سال، هنوز در حال تکرار اشتباهات روز اول هستیم. وی اضافه کرد «این قانون هویت انسانی زن را گرفت و او را به شهروند درجه دو تبدیل کرد».
خانم عبادی در سخنرانی خود این سوال را مطرح کرد: «چرا دادگاه شهادت من را قبول نمی کند؟ آیا به این خاطر است که مردان چهار چشم دارند و زنان دو چشم؟»
مواد قانون جدید مجازات اسلامی هنوز در مجلس تحت بررسی نهایی است. وجود مجازات های خشن از جمله شلاق و اعدام در این قانون، اعتراضهای بسیاری را در ایران و خارج بر انگیخته است.

ما کجاییم


تا کی باید چشمهایمان را ببندیم ؟ تا کی نمیخواهیم بیدار شویم ؟ آخر کسی که در لباس روحانیت! برای مردم موعظه میکند ، باید اینگونه حرف بزند؟ طرز فکرش باید این باشد؟ این است اسلام ناب محمدی؟ به چه‌کسی باید گفت؟ پس بهشت زیر پای مادران چه میشود؟ آیا این مادران که بهشت زیر پایشان است ، همین زنانی نیستند که این روحانی! در موردشان اینگونه حرف میزند؟ اگر زنان بدحجاب مانند الاغهای پالان دار هستند ، پس زنان با حجاب چه هستند؟ آیا رواست که شان زن را به خاطر نمایان بودن چند تار مو و لباسهای چسبان با الاغ پالان دار یکی دانست؟
واقعا متاسفم برای این روحانیت!برای این کشور با قدمت چندین هزار ساله !برای خودمان،برای زنان و مادران ایران زمین! اما چه کنیم ، از ماست که بر ماست..................... افسوس!

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

ده سال و نیم زندان برای وجدان بیدار کردستان

image
دبیرخانه سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان
اطلاعیه مطبوعاتی
ده و نیم سال زندان برای وجدان بیدار کردستان
دادگاه تجدیدنظر انقلاب اسلامی تهران، سرانجام با تائید رای شعبه 15 دادگاه انقلاب محکومیت ده سال حبس بنیانگذار حقوق بشر کردستان را قطعی نمود. آقای محمدصدیق کبودوند موسس سازمان حقوق بشر کردستان، مدیر مسئول و سردبیر هفته‌ نامه «پیام مردم» در اوایل تابستان سال گذشته دستگیر، و به اتهام تشکیل جمعیت مدافع حقوق بشر و دعوت از جمهوری اسلامی به پایبندی به تعهدات حقوق بشری و دفاع از حقوق بشر و افشای موارد نقض آن در گفتگو با رسانه‌های عمومی، به یازده سال حبس توأم با شکنجه محکوم گردید. با احتساب حبس اتهام مطبوعاتی رئیس سازمان حقوق بشر کردستان میزان محکومیت قطعیت یافته ایشان در حال حاضر ده و نیم سال است. گفته می‌شود با توجه به اینکه میزان حبس آقای کبودوند بیش از ده سال است در هیچ مرجعی قابل تجدیدنظر نمی‌باشد. علاوه بر این پرونده‌هایی با اتهام‌ تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه نظام برای ادامه فشار بر وی در جریان است.دبیرخانه سازمان حقوق بشر کردستان درنظر دارد پیرو این اطلاعیه متن کامل حکم دادگاه را جهت قضاوت وجدان ‌عمومی و بررسی حقوقدانان و مدافعان حقوق بشر منتشر نماید.سازمان حقوق بشر کردستان همچون خود آقای کبودوند و خانواده ایشان انتظاری بیش از این از دستگاه‌های امنیتی و قضایی نداشتند اما از سازمان‌ها و نهادها و مجامع و محافل حقوق بشر انتظار دارد که موقعیت آقای کبودوند را به عنوان بزرگترین زندانی وجدانی در ایران و خاورمیانه و بعنوان مدافع حقوق بشر زندانی با بالاترین میزان محکومیت حبس در جهان، برای وجدان عمومی جهانیان افشا نماید و علاوه بر این امید است که حکومت جمهوری اسلامی بعنوان بزرگترین ناقض حقوق مدافعان حقوق بشر در جهان شناخته شود.یادآور می‌گردد آقای کبودوند طی 16 ماه گذشته تنها یک بار با خانواده و فرزندانش ملاقات دیداری داشته و در حال حاضر برغم بیماری و تشدید آن ممنوع الملاقات شده و هم اکنون در وضعیت نگران‌کننده تحمل حبس می‌نماید
.

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

زن

زن، به آینه نگاه کرد. از او هیچ نشانی در آنجا نبود. آینه، پر بود از بیابانی لخت و برهوت که شناور در مِه به نظر می رسید و برگ زرد خشک شده ای که همنوا با سازِ بادی باز یگوش، به رقصی پایان ناپذیر در آمده بود.
زن، بی آن که بداند، پا به پای برگ زرد، همچون رقصنده ی کهنه کار باله، اندام نرمش را به حرکت در می آورد. احساس وابستگی غریبی، او را به آن برگ پیوند می زد. انگار چیزی شبیه به خودش و یا از آن هم فراتر، خودِ خودش بود. نیمه ی پنهانی بود که بر سطح آینه نقش می بست، چندان که به همه ی او تبدیل می شد. گویی که زن، بیرون از برگ زرد رقصنده ، قالبی تهی می نمود.
تا آینه بود و آن نقش، او در این سوی، همچون تابعی بود از متغیری که چاره ای به غیر از فرمان برداری نداشت. حرکت برسر انگشت پاها، ریز و موزون و پریدن های به هر سو، با دست هایی که انگار می خواست در هر پیچش اندام زن به چیزی در ورای خود اشاره کند و یا او را از جا بِکَند و شناورش کند؛ همچون آن برگ زرد رقصان در بیابان آینه.
زن همچنان که می چرخید، کتابچه ای را از روی میز بر داشت. مرامنامه ای بود که خودش هم نمی دانست که چه کسی وبه چه دلیلی آن را نوشته است. ولی این چیزی را تغییر نمی داد، چرا که او سر سپرده ی فرامینی بود که همین کتاب به او دیکته می کرد.
همراه با حرکات موزون، آن را ورق می زد و یا دداشت بر می داشت. او همه ی آن چه را که در آنجا نوشته شده بود از حفظ بود. اما یاد گرفته بود که همیشه، آن را دوره کند تا هیچ اندیشه ی دیگری نتواند فرصت خود نمایی در ذهنش را پیدا کند.
بازهم چرخید؛ بر روی انگشت یک پا. در حالی که کف پای دیگر را تا ران آن پایی که بر مدارش می چرخید بالا آورده بود و شکل یک مثلث را درست کرده بود. چرخید و چرخید و سرانجام نفس بریده از حرکت باز ماند. سینه اش همراه دم و بازدم های تند وپیاپی اش به سرعت بالا و پایین می رفت و پستان های کال و درشت و خوش فرمش را به طور هوسناکی به تماشا می گذاشت.
انگار برای اولین بار بود که آنهارا می دید. با اشتیاق زیادی هر دو را با دست هایش گرفت. آنها را به هم نزدیک کرد و فشارشان داد. چشمانش را بسته بود. صورتش گُر گرفته بود. هر چه بیشتر می مالیدشان، هرم تنش بالاتر می رفت. شاید می ترسید که آتش بگیرد که چنان هراسان دست هایش را از سینه هایش جداکرد. حس شرمساری ای همراه با رخوتی دلچسب بر او چیره شده بود. مرامنامه می گفت این یعنی ضعف نفس. برای همین باید بیشتر آن را می خواند تا به خود کنترلی کامل می رسید. بازهم خواند و یادداشت کرد و در پایان کارش، با قلم نی، به خطی خوش، نوشت: انسان؛ نه زن است و نه مرد.
- انسان؟...
پرسشی کهنه بود که همیشه پس از مرور مرامنامه، خوره ی جانش می شد... نوشته را باصدایی بلند خواند: «انسان نه زن است ونه مرد» و از خود پرسید، پی در پی، چنان که وردی را زمزمه کند کسی:« پس چیست؟ پس چیست؟ پس چیست؟... » وچرخید به رسم عارفان.
تکانه ی شدید یک یاد، اورا از زیر خیمه ی سنگین مرامنامه به بیرون پرت کرد. رخداد تازه ای بود که به یک باره در زندگیش سرک کشیده بود. مردی پر غرور، با مویی خاکستری و صلابتی که مقاومت اورا در هم می شکست، از میان واژه هایی که او دوست داشت، ولی از بیان شان می ترسید، رخ نمود و زن را شیفته ی خود کرد.
غروب یک روز پاییزی بود. مرد از میان غباری بود انگار که به دیدنش آمد. آمدنش چنان بود که گویی خوابی را در بیداری دیده باشد. شکل همانی بود که در واژه ها می دیدش. بی آن که هیچ حریمی را بشناسد، کاری را می کرد که می اندیشید.
زن نمی دانست که چرا دوست دارد تا برای به دست آوردن این مرد، دستورهای مرامنامه را ندیده بگیرد. ولی در چگونگیش مانده بود.
راه رسیدن به او که گستاخ بود و بی پروا، برای زنی که دلیل هر حرکتش را باید در مرامنامه اش می جست، دشوار بود. برای رسیدن به خواسته اش، نیاز به جسارت داشت.اما حس سر کشی ونا فرمانی را هر قدر که در خود می جست، نمی یافت.
مرد، دستش به نوازش به سوی او رفت. دل شوره ی ویران کننده ای، زن را تا انکار غریزه ی زنانگیش به عقب راند. با خود خواند: انسان، نه مرد است ونه زن... ولی چرا او نوازش این مرد را می خواست؟ چرا این نقطه ی ضعفی را که مرامنامه به او تذکر می داد که باید با بی میلی از کنارش بگذرد، همیشه دوست داشت؟ چرا واژه هایی را که او در گوشش زمزمه می کرد، می پرستید؟مرد از جنس توفان بود و او ساحل نشینی آرام که به تقدیس خود می اندیشید...
آهای باکره ی مقدس! تو به چیزی بیشتر از نیاز های غریضی ات باید بیندیشی. رستگاری، از آن تو خواهد بود اگر بتوانی از کمین وسوسه های اهریمن، ایمن بیرون بجهی و درشمار فرشتگان درآیی . برای تو اگر همتای پیدانیست که در آیین تو باشد، این را باد افره ای است. روزی خواهد رسید که هیچکس به جز آنان که در مرام تواند، سودی برای شان نیست. تو زیباترین مردان را می توانی در آغوش بگیری، بی آن که هراسی از گناه داشته باشی. مردان بی شمار خوش اندام زیبا روی و پرنشاط در انتظار کسانی چون تواند ...
- کدام اهریمن؟ کدام فرشته؟... زن در واگویه ی با خود بود و می چرخید: من اورا می خواهم. این جا ، در این زمان. او هیچ نشانی از اهریمن ندارد. من هم ، حتی لحظه ای به حس فرشته نبودن نرسیده ام. نه او گرداب است و نه من غریق. چنان برکه ای می ماند آرام. توفان است ولی نه بنیان برکن. روبنده ای است که می خواهد مرا از وهمی اساطیری باز ستاند ...
آشوبی به پا خاست از درون مرامنامه. انگار که دیوی تنوره کشید. ابری سیاه، قامت افراشت. صاعقه از پس صاعقه بر سر زن فرود آمد و پرنده هایی سنگ انداز، با منقار های آتشین، بر او رگبار گشودند. در هیاهوی این هجوم، صدایی خراشنده و خوفناک، وجود زن را پر کرده بود: ای یاوه گوی، نا فرمانی همانا از نطفه ای درکاسه ی سراست که هماره سر بر می آرود. تو را فرمان می دهم که روانت را پاک ساز از هر اندیشه ای که به خواست دلت فرمان می برد! این اولین گناه تو ست که به خواهش نفس روی آوردی. هنوز فرصت داری تا خودرا ازغلتیدن در وادی حرام و معرکه ی دوزخ برهانی. این اولین گناه است و راه بخشش برای تو که بی چون چرا در کار بندگی، سر سپرده بودی، بازه بازاست. به مرامنامه روی آور و بندگی کن!
تردید، تردید. زن به دهلیزی در غلتید؛ لغزنده و روان. پرشتاب می رفت به ژرفایی بی بُن. از هرچه کِشته بود، هیچ ندرویده بود. آتشی به خرمنش درافتاده بود. سوخته بود و همچنان می سوخت.
- بندگی می کنم، آری! سر سپرده می شوم، آری! اگر این خواسته گناه است، تا دل دوزخ، نافرمانی می کنم. آری، نا فرمانی می کنم، نافرمانی!... و آینه، تهی ازهر نقشی شد.
منوچهر زال پور- تهران-پاییز ۸۵

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

بیاید تا مریوان حلبچه ای را سنگسار کنیم


نویسنده: ونوس فایق ترجمه از کردی به فارسی

فتوای کشتن نویسنده ای ار سوی گروه های اسلامی عراق که خواستار آزادی و عدالت برای نصف جامعه ی انسانی یعنی زنان بود – این باور را در من تقویت می کند که راه درازی تا رسیدن به شعارهایی که در درون مایه ی خود عشق به آزادی – به میهن و عدالت را ندا می دهد – در پیش رو داریم. هیچگاه عدالت و عشق کامل نمی شود اگر نیمه ای از مردم جامعه ی ما امکان آزادی و تحصیل را نداشته و در مقابل ستم های اجتماعی خفه شوند. چه صحبت از حکومتی مستقل شود و چه صحبت از رستگاری و آزادی زنان – هیچکدام از اهمیت دیگری نمی کاهد. به اعتقاد من آنگاه که صحبت از ملتی آزاد ومستقل می شود- آزادی آن ملت کامل نیست اگر نصف جمعیت آن در زیر چماق و سرکوب و تبعیض مانده باشد. این مسئله تعبیر این این نکته است که آزادی و انقلاب ما تا کنون فقط برای نیمی از مردم جامعه ما مثمر ثمر بوده است. می گویند گویا مریوان حلبچه ای نویسنده ای کرد عراقی- کتابی به نام " سکس و شریعت و زن در تاریخ اسلام " نوشته است. متاسفانه من نه نویسنده را می شناسم و نه کتاب او را خوانده ام. اما با احساس و درک زنانه خود می توانم حد س بزنم که نویسنده در چه موردی سخن راند ه است. بی شک او نمی گوید که زنان خود را لخت کنند و در سر جاده ها بیایستند- نمی گوید که لخت شوند و بدن خود را بدست کسی که پول بیشتر می دهد بسپارند – نمی گوید به زنان تا کنار خیابان ها با هر رهگذری هم خوابه شوند و امور جنسی خود را عرضه کنند. نمی گوید که زنان در یک زمان چهار تا شوهر داشته باشند- نمی گوید بزنان که رای شما دونفر در مقابل یک رای یک مرد است آنگاه که در دادگاه شهادت می دهید. نمی گوید از ارث پدری دو برای پسر و یک برای دختر – نمی گوید بزنان که شما وضوی مرد را باطل می کنید. نمی گوید آنچه که وضو را باطل می کند – سگ و خر و زن است. نمی گوید که شما مردان هرماه که چند روز دچار حیض و خونریرزی می شوید – بد نتان پاک نیست و نمی توانید دست به قرآن بزنید یا نماز بخوانید. به مردان نمی گوید که شما باید حجاب داشته باشید. تا زنان شما را نبینند و نظر حرامی به شما نیفتد. نه او این چیز ها رانمی گوید. پس به نظر شما نویسنده آن کتاب چه حرف هایی ممکن است زده باشد ؟چه چیزی که مریوان حلبچه یی را شایسته ی دستگیری و کشتن و سنگسار می کند ؟بیاید تا همگی ما مریوان حلبچه یی را سنگسار کنیم و او را به دار بیاویزیم ! زیرا جرمش بیا ن اندیشه های خویش است تا جامعه ای را پاک و راستگو بر اساس حقوق برابر زنان با مردان پایه ریزی کند ! ای زن ! فکر میکنی اگر مریوان کشته شود تمامی درایت انسانی میمیرد و قلم ها شکسته می شود؟به نظر می رسد – حکومت مذهب و عشیره دو قدرتند که نمی توان در باره ی آنها سخن گفت ! همانگونه که امروز در عراق ما نمی توانیم از دولتی مسقل جدا از عراق سخن بگوییم !گویا تابو ها زیاد شده است و می گویند که باد دمکراسی وزیدن آغاز کرده است. راست است که دانش مذهبی و عشیره ای ما هنوز کامل نشده است تا به آرامی در آن مورد بتوانیم کتابی را بخوانیم و نروند کنار جاده و فتوایی دیگر را علیه ما سر ندهند!عقلیت آیینی – مذهبی و عشایری آنقدر خشک و بیگانه و یکسو نگر است که باوربه هیچ نوع تغیر انسانی در آن نیست. و فکر نمی کنند که مریوان واقعیت را نمایانده باشد. زیرا حکومت کردستان که بعد از هزار سال شکل واقعیت بخود می گیرد – همان واقعیتی ست که مریوان هم بعد از هزاران سال به دنبال آن می گردد. این بدان معنانیست که ما دهن خود را به بندیم و از هیچ آشفتگی و بیعدالتی دم نزنیم 1 هر چند بر این باورم که مشکل ما در تعبیر و دگرگون کردن نا راستی ها نیست بلکه مشکل ما در عقلانیت و باورهای ست که تغیر نمی کنند و اعتقادی به دگر گونی ندارند.فاطمه مرسینی در یکی از کتابهایش به نام ( در ورای حجاب ) از ایدئو لوژی اسلام گرا های تند رو انتقاد می کند و می گوید : در یک جامعه ی اسلامی قدرت و دو جنس یا دو نژاد از یکدیگر جدا هستند. منظور این نیست که رستگاری زنان مانند مردان نیست – بلکه آن جامعه زن یا مرد هر یک را دشمن خود می داند. زما نیکه مرزها و دیوارها ی زندگی اجتماعی ان سیستم فرو ریزد آن زمان می دانند که آنها نتوانسته اند همراهی و عشق و سکس را به یکدیگر هدیه نمایند. در ائد ئولوژی اسلامی که زن و مرد را دشمن می شمارد یکی می کوشد تا آن دیگری را محو کند. آن جامعه مردان را با سلاح موسسا ت یا مراکز کاری مسلح می نماید تا بیشتر در سرکوب کردن زنان زیر دست خود بکوشند. یعنی که تجربه نشان داده است که شریعت باوری به یکسانی مرد وزن نمی اندیشد و زن را موجودی در اختیار و خدمت مرد می داند و زیرا شریعت همانگونه که فاطمه ی مرسینی هم بدان اشاره دارد!" دگر گونی را نمی پزیرد"و در مقابل تمامی توانایی های آدمی می ایستد تا به رشد و خلاقیت نرسد. چرا که به باورآنها شریعت هدیه ای خدایست و قوانینش تغیر ناپذیر است. این نوع تفکر ضد تکامل - پیشرفت اجتماعی ست و آمده است تا آدمی را قالب دهد و چون سخنان فرود آمده تغیر نا پذیر است پس ایین وشریعت هم دست به دگرگونی انسان و اجتماعش نمی زند. آنچه را که می خواهم بگویم اینست . آنکس که قانون رانوشته است و شریعت را بر اساس آن قانون اساسی قرار داده است و کشور عراق را بعد ازسا لها رنج و مبارزه دمکرایتک فدرایتو می داند که کردستان راهم بدان متصل کرده است آیا بر اساس همان قانون اساسی و شریعت می خواهد تعداد بیشتری همانند مریوان حلبچه ای را راهی زندان نماید ؟. و جرم آنها فقط نوشتن است که می گویند چشم درمقابل چشم و دست در مقابل دست. در حالیکه جواب کلمه و نوشتار فقط نوشتن است. که آنها جواب کلمه و نوشته را با خون می دهند. آین کجا و آرزوهای رسیدن به آزادی و عدالت کجا ؟ آیا شعارها و ایدئولوژی های ما و باورها یمان فقط تا رسیدن به قدرت بود و بعد ...........؟ بیاید تا مریوان های دیگر را هم سنگسار کنیم . اما یک سئوال ! آیا به نظر شما ازاین پس در این جهان پیشرفته کسانی می توانند فکر و عقل را هم اعدام کنند ؟1- این مقاله در روزنامه ئاسو در سلیمانه چاپ شده بود. این مقاله عنوان اصلیش به نام " بیاید ونوس فایق را سنگسار کند " می باشد که من عنوان را تغبپیر دادم. اصل عنوان در مورد مرد عرب متعصبی ست که علیه فدرالیسم و فدرایتو در کردستان عراق در روزنامه های عرب زبان مطالب چاپ کرده بود که مورد انتقاد نویسندگان کرد قرار گرفت. ضمنا" سران حکومت فدراتیو کردستان عراق فتوی اسلام گراها نپذیرفت ودر رسانه ها اظهار داشته بود : درچار چوب قانون اگرمریوان حلبچه ی جرمی مرتکب یا اهانتی به کسی کرده باشد دادگاه در مورد او تصمیم خواهد گرفت. نه فتوا

۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

رنج نامه


اینجانب فرزاد کمانگر معروف به سیامند معلم آموزش وپرورش شهرستان کامیاران با ۱۲‏‎ ‎سال سابقه تدریس که یکسال ‏قبل از دستگیری در هنرستان کارودانش مشغول به تدریس بودم‎ ‎و عضو هیئت مدیره انجمن صنفی معلمان شهرستان ‏کامیاران شاخه کردستان بودم و تا زمان‎ ‎فعالیت این انجمن و قبل از اعلام ممنوعیت فعالیتهای آن مسئول روابط عمومی ‏این انجمن‎ ‎بودم. همچنین عضو شورای نویسندگان ماهنامه فرهنگی - آموزشی رویان (نشریه آموزش و‎ ‎پرورش ‏کامیاران) بودم که بعدها بوسیله حراست آموزش و پرورش این نشریه نیز تعطیل شد‎. ‎مدتی نیز عضو هیئت مدیره ‏انجمن زیست محیطی کامیاران (ئاسک) بوده ام و از سال ۱۳۸۴‏‎ ‎نیز با آغاز فعالیت سازمان حقوق بشر به عضویت ‏خبرنگاران این سازمان درآمدم. در‎ ‎مرداد ۱۳۸۵ برای پیگیری مسئله درمان بیماری برادرم که از فعالین سیاسی ‏کردستان می‎ ‎باشد به تهران آمدم و دستگیر شدم. در همان روز به مکان نامعلومی انتقال داده شدم‏‎. ‎زیرزمینی بدون ‏هواکش، تنگ و تاریک بردند، سلولها خالی بود نه زیرانداز نه پتو و نه‎ ‎هیچ شی دیگری آنجا نبود. آنجا بسیار تاریک ‏بود مرا به اتاق دیگری بردند. هنگامی که‏‎ ‎مشخصات مرا می نوشتند از قومیتم می پرسیدند و تا می گفتم‏‎ ‎‏"کرد" هستم ‏بوسیله‎ ‎شلاق شلنگ مانندی تمام بدنم را شلاق میزدند. به خاطر مذهب نیز مورد فحاشی، توهین‎ ‎و کتک کاری قرار ‏میدادند. بخاطر موسیقی کردی که روی گوشیم موبایلم بود تا می‎ ‎توانستند شلاقم میزدند. دست هایم را می بستند و روی ‏صندلی مینشاندند و به جاهای‎ ‎حساس بدنم … فشار وارد می کردند و لباسهایم را از تنم به طور کامل خارج می کردند و‏‎ ‎با تهدید به تجاوز جنسی با چوب و باتوم آزارم می دادند‏‎.‎
پای چپ من در این مکان بشدت آسیب دید و بعلت ضربه های همزمان به سرم و شوک الکتریکی بیهوش شدم و از ‏هنگامی که به هوش آمدم، تاکنون تعادل بدنم را از دست داده ام و بی اختیار می لرزم، پاهایم را زنجیر می کردند و ‏بوسیله شوک الکتریکی که دستگاهی کوچک و کمری بود به جاهای مختلف و حساس بدنم شوک می زدند که درد بسیار ‏زیاد و وحشتناکی داشت بعدها به بازداشتگاه ۲۰۹ در زندان اوین منتقل شدم. از لحظه ورود به چشمانم چشم بند زدند و ‏در همان راهروی ورودی (همکف - دست چپ بالاتر از اتاق اجرای احکام) مرا به اتاق کوچکی بردند که در آنجا نیز ‏مرا مورد ضرب و شتم (مشت و لگد) قرار دادند. روز بعد به سنندج منتقل شدم تا برادرم را دستگیر کنند. در آنجا از ‏لحظه ی ورود به بازداشتگاه با توهین و فحاشی کردن و کتک کاری روبه رو شدم. مرا به صندلی بستند و در اتاق ‏بهداری از ساعت ۷ صبح تا روز بعد همانگونه گذاشتند. حتی اجازه ی دستشوئی رفتن نیز نداشتم. به گونه ای که مجبور ‏شدم خودم را خیس کنم. بعد از آزار و اذیت بسیار دوباره مرا به بازداشتگاه ۲۰۹ منتقل کردند. در اتاقهای طبقه ای اول ‏‏(اطاقهای سبز بازجویی) مورد بازجویی و کتک و آزار و اذیت قرار دادند.‏
در ۵ شهریور ماه ۱۳۸۵ بعلت شکنجه های بسیار ناچاراً مرا به پزشک بردند که در طبقه اول و در مجاورت اتاق های ‏بازجویی قرارداشت که پزشک آثار کبودی و شکنجه و شلاق زدن ها را ثبت کرد که آثار آن در کمر، گردن، سر، ‏پشت، ران، پاها کاملاً مشهود بود. مدت دوماه شهریور و مهرماه در سلول انفرادی شماره ۴۳ بودم. که چون شدت ‏شکنجه ها واذیت و آزار خارج از تصور و بسیار زیاد بود مجبور شدم ۳۳ روز اعتصاب غذانمایم و هنگامی که ‏خانواده ام را تهدید و احضار می کردند برای رهایی از شکنجه و اعتراض به اذیت و فشار بر خانواده ام خودم را از پله ‏های طبقه ی اول پرت کردم تا خودکشی نمایم. مدت نزدیک به یکماه نیز در سلول انفرادی کوچک و بدبویی در انتهای ‏طبقه اول (۱۱۳) حبس بودم. که در این مدت اجازه ی ملاقات و تلفن با خانواده را نداشتم. در مدت ۳ ماه انفرادی اجازه ‏هواخوری را هم نداشتم و سپس به سلول چند نفره شماره ۱۰ (راهرو) منتقل شدم و ۲ ماه نیز در آنجا بودم. اجازه ‏ملاقات با وکیل یا خانواده را نیز نداشتم. در اواسط دیماه از ۲۰۹ تهران به بازداشتگاه اطلاعات کرمانشاه واقع در میدان ‏نفت انتقال داده شدم در حالیکه نه اتهامی داشتم و نه تفهیم اتهام شدم. بازداشتگاهی تنگ و تاریک که هرگونه جنایتی در ‏آن میشد.‏
همه لباسهایم را در اتاق بیرون آوردند و بعد از ضرب و شتم لباسی کثیف و بدبو به من دادند و با ضرب و شتم مرا از ‏راهرو و بازداشتگاه به اتاق افسر نگهبانی و از آنجا به راهرو دیگری که از در کوچکی وارد می شد بردند. سلول بسیار ‏کوچکی که در واقع از همه کس مخفی بود و صدایم به جایی نمی رسید. سلول تقریباً یک متر و شصت سانتیمتر در نیم ‏متر بود. دو لامپ کوچک از سقف آویزان بود. هواکش نداشت. آن سلول قبلاً دستشوئی بود و بسیار بدبو و سرد. یکعدد ‏پتوی کثیف در سلول بود. هنگام بیدارشدن بی اختیار سرت به دیوار می خورد. اتاق سرد بود. برای نفس کشیدن مجبور ‏بودم صورتم را روی زمین بگذارم و دهانم را به زیر در نزدیک بکنم تا نفس بکشم. و هنگام خواب یا استراحت هر ‏ساعت چند بار با صدای بلند در را می زدند تا از استراحت جلوگیری کنند و یا لامپ های کوچک را خاموش می ‏کردند. دو روز بعد از ورود مرا به اتاق بازجویی بردند و بدون هیچ سئوالی مرا زیر ضربات مشت و لگد گرفتند و ‏توهین و فحاشی کردند. دوباره مرا به سلول بردند صدای رادیویی را تا آخر باز می گذاشتند تا قدرت استراحت و تفکر ‏را از من بگیرند در ۲۴ ساعت ۲ بار اجازه دستشویی رفتن داشتم. ماهی بکبار نیز اجازه استحمام چند دقیقه ای داشتم. ‏شکنجه هایی که در آنجا می شدم مثل :‏
‏۱- بازی فوتبال : این اصطلاحی بود که بازجوها به کار می بردند، لباسهایم را از تنم در می آوردند و چهار -پنج نفر ‏مرا دوره می کردند و با ضربات مشت و لگد به همدیگر پاس میدادند. هنگام افتادن من روی زمین می خندیدند و با ‏فحاشی کتکم می زدند.‏
‏۲- ساعتها روی یک پا مرا نگه می داشتند و دستهایم را مجبور بودم بالا نگه دارم هرگاه خسته می شدم دوباره کتکم می ‏زدند. چون می دانستند که پای چپم آسیب دیده بیشتر روی پای چپم فشار می آوردند. صدای قرآن را از ضبط صوت ‏پخش می کردند تا کسی صدایم را نشنود.‏
‏۳- در هنگام بازجویی صورتم را زیر مشت و سیلی می گرفتند.‏
‏۴- زیر زمین بازداشتگاه که از راهروی اصلی به طرف در هواخوری پله های آن با زباله و ریزه های نان پوشانده می ‏شد برای اینکه کسی متوجه آن نشود، اتاق شکنجه دیگری بود که شبها مرا به آنجا می بردند، دستها و پاهایم را به تختی ‏می بستند و بوسیله ی شلاقی که آنرا "ذوالفقار" می نامیدند به زیر پاهایم، ساق پا، ران و کمرم می زدند. درد بسیار ‏زیادی داشت و تا روزها نمی توانستم حتی راه بروم.‏
‏۵- چون هوا سرد بود و فصل زمستان، اتاق سردی داشتند که معمولاً به بهانه بازجویی از صبح تا غروب مرا در آن ‏حبس می کردند و بازجویی هم در کار نبود.‏
‏۶- در کرمانشاه نیز از شوکهای الکتریکی استفاده می کردند و به جاهای حساس بدنم شوک وارد می کردند.‏
‏۷- اجازه استفاده از خمیردندان و مسواک را هم نداشتم، غذای مانده و کم و بدبویی به من میدادند که قابل خوردن نبود.‏
در اینجا نیز برای فشار وارد کردن به من اجازه ملاقات ندادند و حتی دختر مورد علاقه ام را نیز دستگیر کردند. برای ‏برادرهایم مشکل ایجاد میکردند و آنها را بازداشت می کردند. بعلت سلول و پتو و لباسهای غیر بهداشتی کثیف و بدبو، ‏دچار ناراحتی پوستی (قارچ) شدم و حتی اجازه دیدن پزشک را هم نداشتم. بعلت فشار شکنجه ها مجبور شدم، که ۱۲ ‏روز اعتصاب غذا نمایم. ۱۵ روز آخر بازداشتم سلولم را عوض کردند و به سلول بدبوتر و کثیف تری که هیچگونه ‏وسیله گرمایی نداشت انتقال دادند. هر روز مورد فحاشی و هتاکی قرار می گرفتم حتی یکبار بعلت ضربه هایی که به ‏بیضه هایم زدند بیهوش شدم. شبی نیز لباسهایم را در همان شکنجه گاه (زیرزمین) در آوردند و به تجاوز جنسی تهدیدم ‏نمودند و.. برای رهایی از شکنجه چند بار مجبور شدم، که سرم را به دیوار بکوبم. مرا وادار به اعتراف به مسائل ‏عاطفی و روابط و... وادار می کردند. صدای آه و ناله سلول های دیگر مرتب شنیده میشد و حتی گاهاً بعضی اقدام به ‏خودکشی می نمودند.‏
‏۲۸ اسفندماه به تهران بازداشتگاه ۲۰۹ منتقل شدم و هر چند به سلول جمعی ۱۲۱ منتقل شدم ولی باز اجازه ی ملاقات ‏نداشتم. هنوز فشارهای روحی - روانی مانند بازداشت خانواده و جلوگیری از ارتباط با آنها فحاشی، هتاکی و… بر من ‏وارد می کردند.‏
پرونده ام بعد از ماهها بلاتکلیفی خردادماه ۸۶ به دادگاه انقلاب شعبه ۳۰ فرستاده شد. بازجوها تهدید میکردند که نهایت ‏سعی آنها گرفتن حکم اعدام یا زندانی درازمدت می باشد. و در صورت اثبات بی گناهیم در دادگاه و آزادی در بیرون از ‏زندان تلافی !؟ می کنند. نفرت عجیبی که از من به عنوان یک کرد، ژورنالیست و فعال حقوق بشر داشتند. با وجود همه ‏ی فشارها از شکنجه دست بردار نبودند.‏
دادگاه عدم صلاحیت رسیدگی به پرونده را در تهران اعلام نمود. و رسیدگی پرونده را به سنندج واگذار نمود. با هر بار ‏حمایت مردمی و سازمانهای حقوق بشراز من و اعتراض به بازداشت و شکنجه های قانونی آنها عصبانی تر میشدند و ‏فشارها را بیشتر می کردند. در شهریور ماه ۸۶ به بازداشتگاه سنندج منتقل شدم جایی که برایم <کابوس وحشتناکی> ‏شده که هیچگاه از ذهنم و زندگیم خارج نخواهد شد. در حالیکه طبق قانون خودشان من اتهام جدیدی نداشتم. از همان ‏لحظه ورود کتک کاری و آزار و اذیت جسمی و روانی ام آغاز شد.‏
بازداشتگاه ستاد خبری سنندج یک راهرو اصلی و ۵ راهرو مجزا داشت که در آخرین راهرو و آخرین سلول مرا جای ‏دادند. جایم را مرتب عوض میکردند تا روزی رئیس بازداشتگاه همراه چند نفر دیگر مرا بدون دلیل ضرب و شتم ‏نمودند و از سلول خارج نمودند روی پله هایی که ۱۸ پله بود به زیرزمین و اتاقهای بازجویی منتهی میشد با ضربه ای ‏که بر بالای پله ها از پشت به سرم وارد نمودند به زمین افتادم و چشمانم سیاهی رفت با همان حالت مرا از پله ها به ‏پائین کشیده بودند، نمی دانم چگونه ۱۸ پله مرا به پائین آورده بودند. چشمانم را باز کردم. درد شدیدی در سر وصورت، ‏پهلویم احساس میکردم با بهوش آمدنم دوباره مرا زیر ضربات مشت و لگد گرفتند و بعد از یک ساعت کتک کاری ‏دوباره مرا کشان کشان از پله ها بالا کشیدند و به راهروی دوم و سلول کوچکی بردند و به داخل آن پرت کردند، و ۲ ‏نفر باز هم مرا زدند تا مجدداً بیهوش شدم. هنگامی که به هوش آمدم که صدای اذان عصر را می شنیدم. صورت و ‏لباسهایم خونی بود. صورتم متورم شده بود. تمام بدنم سیاه و کبود شده بود. قدرت حرکت کردن نداشتم بعد از چند ساعت ‏به زور مرا به حمامی انداختند تا صورت خونین و لباسهایم را تمیز کنم.‏
لباسهای خیسم را تنم کردند و به علت وخامت جسمیم ساعت ۱۲ شب چند نفر از روسای اطلاعات در حالیکه چشمانم را ‏بسته بودند وضیعت وخیم جسمی ام را دیدند. فردای آن روز مجبور شدند مرا به پزشکی خارج از بازداشتگاه و مستقر ‏در زندان مرکزی نشان دهند. بعلت آسیب دیدگی دندان ها و فکم تا چند روز قدرت غذا خوردن هم نداشتم. شبها پنجره ‏سلول را باز میکردند تا سرما اذیتم کند. به من پتو نمیدادند بناچار مجبور بودم موکت را دور خود بپیچم. اجازه ‏هواخوری، ملاقات و تلفن نداشتم و بارها و بارها در اتاقهای بازجویی واقع در زیرزمین مورد ضرب و شتم قرار می ‏گرفتم. مجبور شدم ۵ روز اعتصاب غذا نمایم. بارها سرم را به دیوارهای زیرزمین می کوبیدند. و از زیر زمین تا ‏سلول با ضربات مشت و لگد می بردند. هیچ اتهامی نداشتم نه درکرمانشاه و نه در سنندج
شکنجه مشهور "جوجه کباب" اصطلاحی بود که رئیس بازداشتگاه اطلاعات سنندج به کار میبرد و اکثر شبهایی که ‏خودش آنجا بود انجام میداد. دست و پا را می بست و کف زمین می انداخت و شلاق میزد.‏
صدای گریه ها و ناله های زندانیان دیگر که اکثراً دختر بودند شنیده میشد و روح هر انسانی را آزار میداد. شبها پنجره ‏ها را باز میگذاشتند، لباسهایم را در دستشویی که در زیرزمین بود بعد از کتک کاری خیس میکردند و به همان صورت ‏مرا به سلول میبردند، بعلت سردی هوا مجبور بودم خودم را لای پتوی کثیف سلول بپیچانم.‏
نزدیک به ۲ ماه نیز در انفرادی های سنندج بودم، پرونده ام در سنندج نیز عدم‎ ‎صلاحیت رسیدگی گرفت و دوباره به ‏تهران منتقل شدم. نزدیک به ۸ ماه انفرادی آزارهایجسمی و روحی در این مدت بر جسم و اعصاب و روانم تاثیر بسیار ‏بدی گذاشته. بعد از یکشب بازداشت در ۲۰۹ به اندرزگاه ۷ زندان اوین در جایی که مواد مخدر سرگرمی ‏زندانیانمحسوب میشود منتقل شدم و از ۲۷ آبان به زندان رجایی شهر زندانی که در طبقه بندی‎ ‎سازمان زندانها متعلق به ‏زندانیان خطرناکی چون قتل، آدم ربایی و سرقت مسلحانه و… منتقل شده ام.‏
منبع: سایت رنسانس

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

مجازات اعدام برای وبلاگ نویسان




مجازات اعدام برای وبلاگ نویسان
تشدید سرکوب مردم با طرح جدید «طرح تشدید مجازات جرائم اخلال در امنیت روانی جامعه» قانونمند می‌شود. بنابر اخبار خبرگزاری‌‌های جمهوری اسلامی یک فوریت این طرح که توسط 20 نفر از نمایندگان ارائه شده بود، دیروز(چهارشنبه 12 تیر ماه 1387) به تصویب نمایندگان مجلس شورای اسلامی رسید.
بنابر این طرح مجازات اعدام برای برخی از جرائم از جمله: راهزنی، سرقت مسلحانه، تجاوز به عنف، تشکیل خانه فساد و فحشا، دایر کردن وبلاگ و وب سایت مروج فساد و فحشا، الحاد، و قاچاق انسان به منظور سوء استفاده جنسی، شرارت، آدم ربایی به قصد تجاوز یا اخاذی تشدید شده و به مجازات اعدام ارتقا خواهد یافت. بر اساس این طرح در صورت تصویب مجلس، رسیدگی به این جرائم در اولین فرصت انجام خواهد شد و بخشش و بازنگری‌ای نیز وجود نخواهد داشت.
جامعه آزادیخواه و ملت ایران باید هشیار باشند که پس از تصویب این طرح، موج جدید دستگیری و حذف وبلاگ نویسان به بهانه تروج فساد و الحاد و ... که به عمد در این طرح گنجانده شده است شروع خواهد شد.

اگه منو دیگه ندیدین حلال کنین .همین جا هم اعلام میکنم من نه خودکشی میکنم نه دارو میخورم نه تصادف میکنم.هیچکدوم.همتونو دوست دارم و تا زنده هستم این وبلاگ هم هست.

اوضاع خرابیه. ما وبلاگنویسا رو با قاتل ها و دزدها و خلاف کار ها یکی میدونن که میخوان اعداممون کنن.جالبه به خدا.




۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

چگونگی و چرایی ختنه دختران در کردستان



ناقص‌سازی جنسی زنان یا به اصطلاح "ختنه" آنها، در استان‌های خوزستان، لرستان و بیش از همه کردستان نیز معمول است. پیامدهای جسمی و روحی این رسم غیرانسانی بر قربانیان آن، ابعاد گسترده‌ای دارد.
ناقص‌سازی جنسی زنان یا به اصطلاح "ختنه" آنها، رسمی است که در میان گروهی از اعراب و به ویژه مسلمانان ساکن شمال آفریقا رایج است. طبق آمار سازمان ملل در سال ۲۰۰۳، ۹۷ درصد زنان متاهل مصری ختنه شده بودند. ختنه دختران در برخی نواحی جنوبی و غربی ایران نیز متداول است. بنیاد جمعیت سازمان ملل خواستار تعهد جدی‌تر دولت‌ها برای سرمایه‌گذاری و اجرای برنامه‌هایی برای توقف و پیشگیری از ختنه دختران شده، زیرا طبق آمار هنوز هم به طور سالانه، سه میلیون دختر در معرض خطر ختنه قرار دارند. سازمان ملل، نهادهای مدافع حقوق بشر و حقوق زنان، سالهاست که برای توقف چنین رسمی در جوامع افریقایی، عربی و اسلامی تلاش می‌کنند. در چند کشور افریقایی از جمله مصر، قوانینی علیه ختنه زنان تصویب شده‌اند. در ایران هنوز انجام این سنت به طور رسمی تایید نمی‌شود و دولت نیز تاکنون اقدامی برای جلوگیری از آن انجام نداده است.

اهل تسنن و ختنه دختران
گزارش‌های مربوط به ختنه دختران در ایران، از جنوب و غرب کشور می‌رسند. مثله کردن اندام جنسی دختران به نام ختنه، در استان‌های خوزستان، لرستان و بیش از همه کردستان معمول است. هرمزگان و بنادر گنگ و جاسک از جمله شهرهای جنوبی ایران هستند که در آنها ختنه دختران یک رسم است. گفته می‌شود این رسم در مناطق جنوبی ایران از طریق رفت و آمد دریایی به هند و سومالی وارد کشور شده است.

در غرب، ختنه زنان در آذربایجان، اورامانات، بانه، نوسود، پاوه، پیرانشهر و حتی اطراف ارومیه در موارد متعدد به چشم می‌خورد. پروین ذبیحی یکی از فعالان حقوق زن در مریوان که کتابی در باره ختنه زنان در کردستان عراق را نیز ترجمه کرده، در گفتگوبا دویچه‌وله به ریشه‌های مذهبی در این زمینه اشاره می‌کند. او می‌گوید که برای بسیاری در این مناطق، ختنه یک فریضه مذهبی است و این در میان سنی مذهب‌ها و شافعی مذهب‌ها، سنتی اسلامی تلقی می‌شود. پروین ذبیحی تاکید می‌کند که نمونه‌ها ابدا تک و توک نبوده و فراگیرند: "یکی از دوستان من در بوکان معلم است. در یک کلاس ۴۰ نفری، ۳۸ نفر بومی بوده‌اند و دو نفر دیگر غیربومی. از میان غیربومی‌ها، ۳۶ نفر ختنه شده بودند. در پاوه آمار صد در صد بوده و الان کمی کند شده است. ما به روستای کم جمعیتی رفتیم که ۴۸ زن در آنجا از سه نسل مختلف ختنه شده بودند."

ضامن پاکدامنی دختر
این پیرزن‌ها و ماماهای محلی هستند که دختران را ختنه می‌کنند. کسانی که هیچ سواد و فرهنگ بهداشتی ندارند و با چاقو یا تیغی بسیار کثیف، تنها با مالیدن کمی خاکستر به تیغ و بدن دختربچه‌ها، اقدام به بریدن کلیتوریس آنها می‌کنند. سن رایج ختنه دختران در کردستان، چهار تا شش سال است. پروین ذبیحی می‌گوید: " اعتقاد مردم این است که به این ترتیب دختر پاک می‌ماند و دوست پسر نمی‌گیرد. دنبال اطلاعات جنسی نمی‌رود و بعد از ازدواج هم به شوهرش وفادار می‌ماند. می‌گویند اگر دختر را ختنه کنیم، از شیطنت جنسی بدور می‌ماند."
پیامدهای روحی و جسمی
بریدن کلیتوریس دختران، عوارض جسمی زیادی دارد. ابتلا به عفونت‌های واژن و رحم، نازایی، دردهای شدید هنگام قاعدگی یا کیست واژن و رحم و بطور کلی درد‌های موضعی، بیشتر دختران و زنانی را که ختنه شده‌اند رنج می‌دهد. با ختنه، حس جنسی زنان از میان می‌رود و رابطه جنسی نیز دردناک می‌شود. پروین ذبیحی اما به پیامدهای روحی این مثله سازی بیشتر تاکید دارد و می‌گوید این جنبه، عموما در بحث‌ها در سایه قرار می‌گیرد. او به سندرم بی اعتمادی و اضطراب در میان دختران کوچکی اشاره می‌کند که خانواده‌هایشان ناگهان آنها را به زیر تیغ بیگانه‌ای سالخورده فرستاده‌اند.

تداوم کور سنت
اما با وجود همه این پیامدها، خود زنان هم در تداوم سنت مثله سازی اندام جنسی دختران نقشی عمده ایفا می‌کنند. چرایی این پارادوکس از نظر پروین ذبیحی چنین است: " مادرها خودشان طرفدار شدید ختنه دختر هستند. پدرانی دیده‌ایم که گله کرده‌اند که همسرشان بدون خبر، دختر را ختنه کرده است. مقاومت در برابر ختنه میان زنان نیز کم است. البته در منطقه اورامانات، والدین تحصیلکرده دیگر دختران خود را ختنه نمی‌کنند، اما موردی هم بوده که دختری لیسانسیه رفته خودش راختنه کرده. علت این است که ختنه دختر، رسم و سنت است. دختر ختنه نشده خود را تحقیر شده حس می‌کند و برای هم سویی با همه، خود را موظف به ختنه شدن می‌داند."
پروین ذبیحی در ادامه از رسم ختنه نمادین دختران در کردستان نیز سخن می‌گوید: " اینها چاقو را از یقه دختر پایین می‌اندازند. چاقو سر خورده و از پایین دامن دختر پایین می‌لغزد. خانواده‌ها می‌گویند خوب! حالا دخترمان ختنه شد. رسم دیگری هم هست به نام چهل تیغ. روی سینه و شکم دخترها چهل مرتبه تیغ می‌کشند و معتقدند این کار، اعصاب جنسی را کور می‌کند."

علیه ختنه دختران
پروین ذبیحی از دختران کردی سخن می‌گوید که در تهران و شهرهای دیگر ایران به دانشگاه رفته‌ و پایان نامه‌های تحصیلی خود را در مورد ختنه نوشته‌اند. این دختران مایلند تشکلی در کردستان علیه ختنه زنان به راه بیندازند اما تا کنون مجوزی به آنها داده نشده است.
ذبیحی در پایان یادآور می‌شود که به دلیل رنگ و بوی مذهبی رسم ختنه دختران در کردستان، تنها از طریق فتوای مراجع مذهبی و آموزش مستمر در خانواده‌ها، مدارس و اجتماع است که می‌توان به برچیده شدن چنین سنتی امیدوار بود.