۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

رنج نامه


اینجانب فرزاد کمانگر معروف به سیامند معلم آموزش وپرورش شهرستان کامیاران با ۱۲‏‎ ‎سال سابقه تدریس که یکسال ‏قبل از دستگیری در هنرستان کارودانش مشغول به تدریس بودم‎ ‎و عضو هیئت مدیره انجمن صنفی معلمان شهرستان ‏کامیاران شاخه کردستان بودم و تا زمان‎ ‎فعالیت این انجمن و قبل از اعلام ممنوعیت فعالیتهای آن مسئول روابط عمومی ‏این انجمن‎ ‎بودم. همچنین عضو شورای نویسندگان ماهنامه فرهنگی - آموزشی رویان (نشریه آموزش و‎ ‎پرورش ‏کامیاران) بودم که بعدها بوسیله حراست آموزش و پرورش این نشریه نیز تعطیل شد‎. ‎مدتی نیز عضو هیئت مدیره ‏انجمن زیست محیطی کامیاران (ئاسک) بوده ام و از سال ۱۳۸۴‏‎ ‎نیز با آغاز فعالیت سازمان حقوق بشر به عضویت ‏خبرنگاران این سازمان درآمدم. در‎ ‎مرداد ۱۳۸۵ برای پیگیری مسئله درمان بیماری برادرم که از فعالین سیاسی ‏کردستان می‎ ‎باشد به تهران آمدم و دستگیر شدم. در همان روز به مکان نامعلومی انتقال داده شدم‏‎. ‎زیرزمینی بدون ‏هواکش، تنگ و تاریک بردند، سلولها خالی بود نه زیرانداز نه پتو و نه‎ ‎هیچ شی دیگری آنجا نبود. آنجا بسیار تاریک ‏بود مرا به اتاق دیگری بردند. هنگامی که‏‎ ‎مشخصات مرا می نوشتند از قومیتم می پرسیدند و تا می گفتم‏‎ ‎‏"کرد" هستم ‏بوسیله‎ ‎شلاق شلنگ مانندی تمام بدنم را شلاق میزدند. به خاطر مذهب نیز مورد فحاشی، توهین‎ ‎و کتک کاری قرار ‏میدادند. بخاطر موسیقی کردی که روی گوشیم موبایلم بود تا می‎ ‎توانستند شلاقم میزدند. دست هایم را می بستند و روی ‏صندلی مینشاندند و به جاهای‎ ‎حساس بدنم … فشار وارد می کردند و لباسهایم را از تنم به طور کامل خارج می کردند و‏‎ ‎با تهدید به تجاوز جنسی با چوب و باتوم آزارم می دادند‏‎.‎
پای چپ من در این مکان بشدت آسیب دید و بعلت ضربه های همزمان به سرم و شوک الکتریکی بیهوش شدم و از ‏هنگامی که به هوش آمدم، تاکنون تعادل بدنم را از دست داده ام و بی اختیار می لرزم، پاهایم را زنجیر می کردند و ‏بوسیله شوک الکتریکی که دستگاهی کوچک و کمری بود به جاهای مختلف و حساس بدنم شوک می زدند که درد بسیار ‏زیاد و وحشتناکی داشت بعدها به بازداشتگاه ۲۰۹ در زندان اوین منتقل شدم. از لحظه ورود به چشمانم چشم بند زدند و ‏در همان راهروی ورودی (همکف - دست چپ بالاتر از اتاق اجرای احکام) مرا به اتاق کوچکی بردند که در آنجا نیز ‏مرا مورد ضرب و شتم (مشت و لگد) قرار دادند. روز بعد به سنندج منتقل شدم تا برادرم را دستگیر کنند. در آنجا از ‏لحظه ی ورود به بازداشتگاه با توهین و فحاشی کردن و کتک کاری روبه رو شدم. مرا به صندلی بستند و در اتاق ‏بهداری از ساعت ۷ صبح تا روز بعد همانگونه گذاشتند. حتی اجازه ی دستشوئی رفتن نیز نداشتم. به گونه ای که مجبور ‏شدم خودم را خیس کنم. بعد از آزار و اذیت بسیار دوباره مرا به بازداشتگاه ۲۰۹ منتقل کردند. در اتاقهای طبقه ای اول ‏‏(اطاقهای سبز بازجویی) مورد بازجویی و کتک و آزار و اذیت قرار دادند.‏
در ۵ شهریور ماه ۱۳۸۵ بعلت شکنجه های بسیار ناچاراً مرا به پزشک بردند که در طبقه اول و در مجاورت اتاق های ‏بازجویی قرارداشت که پزشک آثار کبودی و شکنجه و شلاق زدن ها را ثبت کرد که آثار آن در کمر، گردن، سر، ‏پشت، ران، پاها کاملاً مشهود بود. مدت دوماه شهریور و مهرماه در سلول انفرادی شماره ۴۳ بودم. که چون شدت ‏شکنجه ها واذیت و آزار خارج از تصور و بسیار زیاد بود مجبور شدم ۳۳ روز اعتصاب غذانمایم و هنگامی که ‏خانواده ام را تهدید و احضار می کردند برای رهایی از شکنجه و اعتراض به اذیت و فشار بر خانواده ام خودم را از پله ‏های طبقه ی اول پرت کردم تا خودکشی نمایم. مدت نزدیک به یکماه نیز در سلول انفرادی کوچک و بدبویی در انتهای ‏طبقه اول (۱۱۳) حبس بودم. که در این مدت اجازه ی ملاقات و تلفن با خانواده را نداشتم. در مدت ۳ ماه انفرادی اجازه ‏هواخوری را هم نداشتم و سپس به سلول چند نفره شماره ۱۰ (راهرو) منتقل شدم و ۲ ماه نیز در آنجا بودم. اجازه ‏ملاقات با وکیل یا خانواده را نیز نداشتم. در اواسط دیماه از ۲۰۹ تهران به بازداشتگاه اطلاعات کرمانشاه واقع در میدان ‏نفت انتقال داده شدم در حالیکه نه اتهامی داشتم و نه تفهیم اتهام شدم. بازداشتگاهی تنگ و تاریک که هرگونه جنایتی در ‏آن میشد.‏
همه لباسهایم را در اتاق بیرون آوردند و بعد از ضرب و شتم لباسی کثیف و بدبو به من دادند و با ضرب و شتم مرا از ‏راهرو و بازداشتگاه به اتاق افسر نگهبانی و از آنجا به راهرو دیگری که از در کوچکی وارد می شد بردند. سلول بسیار ‏کوچکی که در واقع از همه کس مخفی بود و صدایم به جایی نمی رسید. سلول تقریباً یک متر و شصت سانتیمتر در نیم ‏متر بود. دو لامپ کوچک از سقف آویزان بود. هواکش نداشت. آن سلول قبلاً دستشوئی بود و بسیار بدبو و سرد. یکعدد ‏پتوی کثیف در سلول بود. هنگام بیدارشدن بی اختیار سرت به دیوار می خورد. اتاق سرد بود. برای نفس کشیدن مجبور ‏بودم صورتم را روی زمین بگذارم و دهانم را به زیر در نزدیک بکنم تا نفس بکشم. و هنگام خواب یا استراحت هر ‏ساعت چند بار با صدای بلند در را می زدند تا از استراحت جلوگیری کنند و یا لامپ های کوچک را خاموش می ‏کردند. دو روز بعد از ورود مرا به اتاق بازجویی بردند و بدون هیچ سئوالی مرا زیر ضربات مشت و لگد گرفتند و ‏توهین و فحاشی کردند. دوباره مرا به سلول بردند صدای رادیویی را تا آخر باز می گذاشتند تا قدرت استراحت و تفکر ‏را از من بگیرند در ۲۴ ساعت ۲ بار اجازه دستشویی رفتن داشتم. ماهی بکبار نیز اجازه استحمام چند دقیقه ای داشتم. ‏شکنجه هایی که در آنجا می شدم مثل :‏
‏۱- بازی فوتبال : این اصطلاحی بود که بازجوها به کار می بردند، لباسهایم را از تنم در می آوردند و چهار -پنج نفر ‏مرا دوره می کردند و با ضربات مشت و لگد به همدیگر پاس میدادند. هنگام افتادن من روی زمین می خندیدند و با ‏فحاشی کتکم می زدند.‏
‏۲- ساعتها روی یک پا مرا نگه می داشتند و دستهایم را مجبور بودم بالا نگه دارم هرگاه خسته می شدم دوباره کتکم می ‏زدند. چون می دانستند که پای چپم آسیب دیده بیشتر روی پای چپم فشار می آوردند. صدای قرآن را از ضبط صوت ‏پخش می کردند تا کسی صدایم را نشنود.‏
‏۳- در هنگام بازجویی صورتم را زیر مشت و سیلی می گرفتند.‏
‏۴- زیر زمین بازداشتگاه که از راهروی اصلی به طرف در هواخوری پله های آن با زباله و ریزه های نان پوشانده می ‏شد برای اینکه کسی متوجه آن نشود، اتاق شکنجه دیگری بود که شبها مرا به آنجا می بردند، دستها و پاهایم را به تختی ‏می بستند و بوسیله ی شلاقی که آنرا "ذوالفقار" می نامیدند به زیر پاهایم، ساق پا، ران و کمرم می زدند. درد بسیار ‏زیادی داشت و تا روزها نمی توانستم حتی راه بروم.‏
‏۵- چون هوا سرد بود و فصل زمستان، اتاق سردی داشتند که معمولاً به بهانه بازجویی از صبح تا غروب مرا در آن ‏حبس می کردند و بازجویی هم در کار نبود.‏
‏۶- در کرمانشاه نیز از شوکهای الکتریکی استفاده می کردند و به جاهای حساس بدنم شوک وارد می کردند.‏
‏۷- اجازه استفاده از خمیردندان و مسواک را هم نداشتم، غذای مانده و کم و بدبویی به من میدادند که قابل خوردن نبود.‏
در اینجا نیز برای فشار وارد کردن به من اجازه ملاقات ندادند و حتی دختر مورد علاقه ام را نیز دستگیر کردند. برای ‏برادرهایم مشکل ایجاد میکردند و آنها را بازداشت می کردند. بعلت سلول و پتو و لباسهای غیر بهداشتی کثیف و بدبو، ‏دچار ناراحتی پوستی (قارچ) شدم و حتی اجازه دیدن پزشک را هم نداشتم. بعلت فشار شکنجه ها مجبور شدم، که ۱۲ ‏روز اعتصاب غذا نمایم. ۱۵ روز آخر بازداشتم سلولم را عوض کردند و به سلول بدبوتر و کثیف تری که هیچگونه ‏وسیله گرمایی نداشت انتقال دادند. هر روز مورد فحاشی و هتاکی قرار می گرفتم حتی یکبار بعلت ضربه هایی که به ‏بیضه هایم زدند بیهوش شدم. شبی نیز لباسهایم را در همان شکنجه گاه (زیرزمین) در آوردند و به تجاوز جنسی تهدیدم ‏نمودند و.. برای رهایی از شکنجه چند بار مجبور شدم، که سرم را به دیوار بکوبم. مرا وادار به اعتراف به مسائل ‏عاطفی و روابط و... وادار می کردند. صدای آه و ناله سلول های دیگر مرتب شنیده میشد و حتی گاهاً بعضی اقدام به ‏خودکشی می نمودند.‏
‏۲۸ اسفندماه به تهران بازداشتگاه ۲۰۹ منتقل شدم و هر چند به سلول جمعی ۱۲۱ منتقل شدم ولی باز اجازه ی ملاقات ‏نداشتم. هنوز فشارهای روحی - روانی مانند بازداشت خانواده و جلوگیری از ارتباط با آنها فحاشی، هتاکی و… بر من ‏وارد می کردند.‏
پرونده ام بعد از ماهها بلاتکلیفی خردادماه ۸۶ به دادگاه انقلاب شعبه ۳۰ فرستاده شد. بازجوها تهدید میکردند که نهایت ‏سعی آنها گرفتن حکم اعدام یا زندانی درازمدت می باشد. و در صورت اثبات بی گناهیم در دادگاه و آزادی در بیرون از ‏زندان تلافی !؟ می کنند. نفرت عجیبی که از من به عنوان یک کرد، ژورنالیست و فعال حقوق بشر داشتند. با وجود همه ‏ی فشارها از شکنجه دست بردار نبودند.‏
دادگاه عدم صلاحیت رسیدگی به پرونده را در تهران اعلام نمود. و رسیدگی پرونده را به سنندج واگذار نمود. با هر بار ‏حمایت مردمی و سازمانهای حقوق بشراز من و اعتراض به بازداشت و شکنجه های قانونی آنها عصبانی تر میشدند و ‏فشارها را بیشتر می کردند. در شهریور ماه ۸۶ به بازداشتگاه سنندج منتقل شدم جایی که برایم <کابوس وحشتناکی> ‏شده که هیچگاه از ذهنم و زندگیم خارج نخواهد شد. در حالیکه طبق قانون خودشان من اتهام جدیدی نداشتم. از همان ‏لحظه ورود کتک کاری و آزار و اذیت جسمی و روانی ام آغاز شد.‏
بازداشتگاه ستاد خبری سنندج یک راهرو اصلی و ۵ راهرو مجزا داشت که در آخرین راهرو و آخرین سلول مرا جای ‏دادند. جایم را مرتب عوض میکردند تا روزی رئیس بازداشتگاه همراه چند نفر دیگر مرا بدون دلیل ضرب و شتم ‏نمودند و از سلول خارج نمودند روی پله هایی که ۱۸ پله بود به زیرزمین و اتاقهای بازجویی منتهی میشد با ضربه ای ‏که بر بالای پله ها از پشت به سرم وارد نمودند به زمین افتادم و چشمانم سیاهی رفت با همان حالت مرا از پله ها به ‏پائین کشیده بودند، نمی دانم چگونه ۱۸ پله مرا به پائین آورده بودند. چشمانم را باز کردم. درد شدیدی در سر وصورت، ‏پهلویم احساس میکردم با بهوش آمدنم دوباره مرا زیر ضربات مشت و لگد گرفتند و بعد از یک ساعت کتک کاری ‏دوباره مرا کشان کشان از پله ها بالا کشیدند و به راهروی دوم و سلول کوچکی بردند و به داخل آن پرت کردند، و ۲ ‏نفر باز هم مرا زدند تا مجدداً بیهوش شدم. هنگامی که به هوش آمدم که صدای اذان عصر را می شنیدم. صورت و ‏لباسهایم خونی بود. صورتم متورم شده بود. تمام بدنم سیاه و کبود شده بود. قدرت حرکت کردن نداشتم بعد از چند ساعت ‏به زور مرا به حمامی انداختند تا صورت خونین و لباسهایم را تمیز کنم.‏
لباسهای خیسم را تنم کردند و به علت وخامت جسمیم ساعت ۱۲ شب چند نفر از روسای اطلاعات در حالیکه چشمانم را ‏بسته بودند وضیعت وخیم جسمی ام را دیدند. فردای آن روز مجبور شدند مرا به پزشکی خارج از بازداشتگاه و مستقر ‏در زندان مرکزی نشان دهند. بعلت آسیب دیدگی دندان ها و فکم تا چند روز قدرت غذا خوردن هم نداشتم. شبها پنجره ‏سلول را باز میکردند تا سرما اذیتم کند. به من پتو نمیدادند بناچار مجبور بودم موکت را دور خود بپیچم. اجازه ‏هواخوری، ملاقات و تلفن نداشتم و بارها و بارها در اتاقهای بازجویی واقع در زیرزمین مورد ضرب و شتم قرار می ‏گرفتم. مجبور شدم ۵ روز اعتصاب غذا نمایم. بارها سرم را به دیوارهای زیرزمین می کوبیدند. و از زیر زمین تا ‏سلول با ضربات مشت و لگد می بردند. هیچ اتهامی نداشتم نه درکرمانشاه و نه در سنندج
شکنجه مشهور "جوجه کباب" اصطلاحی بود که رئیس بازداشتگاه اطلاعات سنندج به کار میبرد و اکثر شبهایی که ‏خودش آنجا بود انجام میداد. دست و پا را می بست و کف زمین می انداخت و شلاق میزد.‏
صدای گریه ها و ناله های زندانیان دیگر که اکثراً دختر بودند شنیده میشد و روح هر انسانی را آزار میداد. شبها پنجره ‏ها را باز میگذاشتند، لباسهایم را در دستشویی که در زیرزمین بود بعد از کتک کاری خیس میکردند و به همان صورت ‏مرا به سلول میبردند، بعلت سردی هوا مجبور بودم خودم را لای پتوی کثیف سلول بپیچانم.‏
نزدیک به ۲ ماه نیز در انفرادی های سنندج بودم، پرونده ام در سنندج نیز عدم‎ ‎صلاحیت رسیدگی گرفت و دوباره به ‏تهران منتقل شدم. نزدیک به ۸ ماه انفرادی آزارهایجسمی و روحی در این مدت بر جسم و اعصاب و روانم تاثیر بسیار ‏بدی گذاشته. بعد از یکشب بازداشت در ۲۰۹ به اندرزگاه ۷ زندان اوین در جایی که مواد مخدر سرگرمی ‏زندانیانمحسوب میشود منتقل شدم و از ۲۷ آبان به زندان رجایی شهر زندانی که در طبقه بندی‎ ‎سازمان زندانها متعلق به ‏زندانیان خطرناکی چون قتل، آدم ربایی و سرقت مسلحانه و… منتقل شده ام.‏
منبع: سایت رنسانس

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

مجازات اعدام برای وبلاگ نویسان




مجازات اعدام برای وبلاگ نویسان
تشدید سرکوب مردم با طرح جدید «طرح تشدید مجازات جرائم اخلال در امنیت روانی جامعه» قانونمند می‌شود. بنابر اخبار خبرگزاری‌‌های جمهوری اسلامی یک فوریت این طرح که توسط 20 نفر از نمایندگان ارائه شده بود، دیروز(چهارشنبه 12 تیر ماه 1387) به تصویب نمایندگان مجلس شورای اسلامی رسید.
بنابر این طرح مجازات اعدام برای برخی از جرائم از جمله: راهزنی، سرقت مسلحانه، تجاوز به عنف، تشکیل خانه فساد و فحشا، دایر کردن وبلاگ و وب سایت مروج فساد و فحشا، الحاد، و قاچاق انسان به منظور سوء استفاده جنسی، شرارت، آدم ربایی به قصد تجاوز یا اخاذی تشدید شده و به مجازات اعدام ارتقا خواهد یافت. بر اساس این طرح در صورت تصویب مجلس، رسیدگی به این جرائم در اولین فرصت انجام خواهد شد و بخشش و بازنگری‌ای نیز وجود نخواهد داشت.
جامعه آزادیخواه و ملت ایران باید هشیار باشند که پس از تصویب این طرح، موج جدید دستگیری و حذف وبلاگ نویسان به بهانه تروج فساد و الحاد و ... که به عمد در این طرح گنجانده شده است شروع خواهد شد.

اگه منو دیگه ندیدین حلال کنین .همین جا هم اعلام میکنم من نه خودکشی میکنم نه دارو میخورم نه تصادف میکنم.هیچکدوم.همتونو دوست دارم و تا زنده هستم این وبلاگ هم هست.

اوضاع خرابیه. ما وبلاگنویسا رو با قاتل ها و دزدها و خلاف کار ها یکی میدونن که میخوان اعداممون کنن.جالبه به خدا.




۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

چگونگی و چرایی ختنه دختران در کردستان



ناقص‌سازی جنسی زنان یا به اصطلاح "ختنه" آنها، در استان‌های خوزستان، لرستان و بیش از همه کردستان نیز معمول است. پیامدهای جسمی و روحی این رسم غیرانسانی بر قربانیان آن، ابعاد گسترده‌ای دارد.
ناقص‌سازی جنسی زنان یا به اصطلاح "ختنه" آنها، رسمی است که در میان گروهی از اعراب و به ویژه مسلمانان ساکن شمال آفریقا رایج است. طبق آمار سازمان ملل در سال ۲۰۰۳، ۹۷ درصد زنان متاهل مصری ختنه شده بودند. ختنه دختران در برخی نواحی جنوبی و غربی ایران نیز متداول است. بنیاد جمعیت سازمان ملل خواستار تعهد جدی‌تر دولت‌ها برای سرمایه‌گذاری و اجرای برنامه‌هایی برای توقف و پیشگیری از ختنه دختران شده، زیرا طبق آمار هنوز هم به طور سالانه، سه میلیون دختر در معرض خطر ختنه قرار دارند. سازمان ملل، نهادهای مدافع حقوق بشر و حقوق زنان، سالهاست که برای توقف چنین رسمی در جوامع افریقایی، عربی و اسلامی تلاش می‌کنند. در چند کشور افریقایی از جمله مصر، قوانینی علیه ختنه زنان تصویب شده‌اند. در ایران هنوز انجام این سنت به طور رسمی تایید نمی‌شود و دولت نیز تاکنون اقدامی برای جلوگیری از آن انجام نداده است.

اهل تسنن و ختنه دختران
گزارش‌های مربوط به ختنه دختران در ایران، از جنوب و غرب کشور می‌رسند. مثله کردن اندام جنسی دختران به نام ختنه، در استان‌های خوزستان، لرستان و بیش از همه کردستان معمول است. هرمزگان و بنادر گنگ و جاسک از جمله شهرهای جنوبی ایران هستند که در آنها ختنه دختران یک رسم است. گفته می‌شود این رسم در مناطق جنوبی ایران از طریق رفت و آمد دریایی به هند و سومالی وارد کشور شده است.

در غرب، ختنه زنان در آذربایجان، اورامانات، بانه، نوسود، پاوه، پیرانشهر و حتی اطراف ارومیه در موارد متعدد به چشم می‌خورد. پروین ذبیحی یکی از فعالان حقوق زن در مریوان که کتابی در باره ختنه زنان در کردستان عراق را نیز ترجمه کرده، در گفتگوبا دویچه‌وله به ریشه‌های مذهبی در این زمینه اشاره می‌کند. او می‌گوید که برای بسیاری در این مناطق، ختنه یک فریضه مذهبی است و این در میان سنی مذهب‌ها و شافعی مذهب‌ها، سنتی اسلامی تلقی می‌شود. پروین ذبیحی تاکید می‌کند که نمونه‌ها ابدا تک و توک نبوده و فراگیرند: "یکی از دوستان من در بوکان معلم است. در یک کلاس ۴۰ نفری، ۳۸ نفر بومی بوده‌اند و دو نفر دیگر غیربومی. از میان غیربومی‌ها، ۳۶ نفر ختنه شده بودند. در پاوه آمار صد در صد بوده و الان کمی کند شده است. ما به روستای کم جمعیتی رفتیم که ۴۸ زن در آنجا از سه نسل مختلف ختنه شده بودند."

ضامن پاکدامنی دختر
این پیرزن‌ها و ماماهای محلی هستند که دختران را ختنه می‌کنند. کسانی که هیچ سواد و فرهنگ بهداشتی ندارند و با چاقو یا تیغی بسیار کثیف، تنها با مالیدن کمی خاکستر به تیغ و بدن دختربچه‌ها، اقدام به بریدن کلیتوریس آنها می‌کنند. سن رایج ختنه دختران در کردستان، چهار تا شش سال است. پروین ذبیحی می‌گوید: " اعتقاد مردم این است که به این ترتیب دختر پاک می‌ماند و دوست پسر نمی‌گیرد. دنبال اطلاعات جنسی نمی‌رود و بعد از ازدواج هم به شوهرش وفادار می‌ماند. می‌گویند اگر دختر را ختنه کنیم، از شیطنت جنسی بدور می‌ماند."
پیامدهای روحی و جسمی
بریدن کلیتوریس دختران، عوارض جسمی زیادی دارد. ابتلا به عفونت‌های واژن و رحم، نازایی، دردهای شدید هنگام قاعدگی یا کیست واژن و رحم و بطور کلی درد‌های موضعی، بیشتر دختران و زنانی را که ختنه شده‌اند رنج می‌دهد. با ختنه، حس جنسی زنان از میان می‌رود و رابطه جنسی نیز دردناک می‌شود. پروین ذبیحی اما به پیامدهای روحی این مثله سازی بیشتر تاکید دارد و می‌گوید این جنبه، عموما در بحث‌ها در سایه قرار می‌گیرد. او به سندرم بی اعتمادی و اضطراب در میان دختران کوچکی اشاره می‌کند که خانواده‌هایشان ناگهان آنها را به زیر تیغ بیگانه‌ای سالخورده فرستاده‌اند.

تداوم کور سنت
اما با وجود همه این پیامدها، خود زنان هم در تداوم سنت مثله سازی اندام جنسی دختران نقشی عمده ایفا می‌کنند. چرایی این پارادوکس از نظر پروین ذبیحی چنین است: " مادرها خودشان طرفدار شدید ختنه دختر هستند. پدرانی دیده‌ایم که گله کرده‌اند که همسرشان بدون خبر، دختر را ختنه کرده است. مقاومت در برابر ختنه میان زنان نیز کم است. البته در منطقه اورامانات، والدین تحصیلکرده دیگر دختران خود را ختنه نمی‌کنند، اما موردی هم بوده که دختری لیسانسیه رفته خودش راختنه کرده. علت این است که ختنه دختر، رسم و سنت است. دختر ختنه نشده خود را تحقیر شده حس می‌کند و برای هم سویی با همه، خود را موظف به ختنه شدن می‌داند."
پروین ذبیحی در ادامه از رسم ختنه نمادین دختران در کردستان نیز سخن می‌گوید: " اینها چاقو را از یقه دختر پایین می‌اندازند. چاقو سر خورده و از پایین دامن دختر پایین می‌لغزد. خانواده‌ها می‌گویند خوب! حالا دخترمان ختنه شد. رسم دیگری هم هست به نام چهل تیغ. روی سینه و شکم دخترها چهل مرتبه تیغ می‌کشند و معتقدند این کار، اعصاب جنسی را کور می‌کند."

علیه ختنه دختران
پروین ذبیحی از دختران کردی سخن می‌گوید که در تهران و شهرهای دیگر ایران به دانشگاه رفته‌ و پایان نامه‌های تحصیلی خود را در مورد ختنه نوشته‌اند. این دختران مایلند تشکلی در کردستان علیه ختنه زنان به راه بیندازند اما تا کنون مجوزی به آنها داده نشده است.
ذبیحی در پایان یادآور می‌شود که به دلیل رنگ و بوی مذهبی رسم ختنه دختران در کردستان، تنها از طریق فتوای مراجع مذهبی و آموزش مستمر در خانواده‌ها، مدارس و اجتماع است که می‌توان به برچیده شدن چنین سنتی امیدوار بود.