۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

من هنوز هم یک انســــــــانم .............!!!!




اگر به خانه ی من آمدی


برایم مداد بیاور مداد سـیــاه


می خواهم روی چهـــره ام خـط بكشـم
تا به جــــرم زیبایی در قـــــفس نیفتم


یك ضربـــدر هم روی قلبـــم تا به هوس هم نیفتم !


یك مداد پاك كن بده برای محـو لـب ها
نمی خواهم كسی به هوای سرخیشان ، سیاهم كند!


یك بیلـچــه، تا تمام غرایز زنـــانه را از ریشــه در آورم شـــخم بزنم وجودم را ...


بدون اینها راحت تر به بهشـت می روم گویا!
یـك تیــغ بده؛ موهایم را از ته بتراشم سرم هوایی بخورد و بی واسطه‌ی روسری كمی بیاندیشم !


نخ و سوزن هم بده، برای زبانـــــــم
می خواهم ... بدوزمش به سق… اینگونه فریادم بی صداتر است!


قیچی یادت نرود
می خواهم هر روز اندیشه هایم را سانســــور كنم !


پودر رختشویی هم لازم دارم برای شستشـوی مغزی
مغزم را كه شستم ، پهن كنم روی بند تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی كه عرب نی انداخت


می دانـــی كه؟ بایــد واقع بیـــن بود !
صدا خفه كن هم اگر گیر آوردی بگیر


می خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب، برچسب فاحشـــه می زنندم
بغضم را در گلو خفه كنم!


یك كپی از هویتــــــــــم را هم می خواهم


برای وقتی كه خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد
، فحـــــش و تحقیر تقدیمم می كنند !


تو را به خدا....اگر جایی دیدی حقــی می فروختندبرایم بخر ... تا در غذا بریزم



ترجیح می دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !


و سر آخر اگر پولی برایت ماند برایم یك پلاكــــــــارد بخر به شكل گردنبند
بیاویزم به گردنم....و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یـك انسانم من هنوز یك انسـانم من هر روز یك انسانم

لایحه جدید مجازات اسلامی


«چرا دادگاه شهادت من را قبول نمی کند؟ آیا به این خاطر
است که مردان چهار چشم دارند و زنان دو چشم؟»

شیرین عبادی، حقوقدان و فعال حقوق بشر از لایحه جدید مجازات اسلامی انتقاد کرد و گفت این لایجه تبعیض علیه زنان است و برگرفته شده از تفسیر غلطی از اسلام است. مجلس شواری اسلامی حدود دو ماه پیش کلیات لایحه مجازات اسلامی را تصویب کرد.
به گزارش شبكه خبر مسیحیان فارسی زبان به نقل ازصدای امریكا، شيرين عبادی با اشاره به اجرای آزمایشی قانون مجازات اسلامی گفت پس از ۲۵ سال، هنوز در حال تکرار اشتباهات روز اول هستیم. وی اضافه کرد «این قانون هویت انسانی زن را گرفت و او را به شهروند درجه دو تبدیل کرد».
خانم عبادی در سخنرانی خود این سوال را مطرح کرد: «چرا دادگاه شهادت من را قبول نمی کند؟ آیا به این خاطر است که مردان چهار چشم دارند و زنان دو چشم؟»
مواد قانون جدید مجازات اسلامی هنوز در مجلس تحت بررسی نهایی است. وجود مجازات های خشن از جمله شلاق و اعدام در این قانون، اعتراضهای بسیاری را در ایران و خارج بر انگیخته است.

ما کجاییم


تا کی باید چشمهایمان را ببندیم ؟ تا کی نمیخواهیم بیدار شویم ؟ آخر کسی که در لباس روحانیت! برای مردم موعظه میکند ، باید اینگونه حرف بزند؟ طرز فکرش باید این باشد؟ این است اسلام ناب محمدی؟ به چه‌کسی باید گفت؟ پس بهشت زیر پای مادران چه میشود؟ آیا این مادران که بهشت زیر پایشان است ، همین زنانی نیستند که این روحانی! در موردشان اینگونه حرف میزند؟ اگر زنان بدحجاب مانند الاغهای پالان دار هستند ، پس زنان با حجاب چه هستند؟ آیا رواست که شان زن را به خاطر نمایان بودن چند تار مو و لباسهای چسبان با الاغ پالان دار یکی دانست؟
واقعا متاسفم برای این روحانیت!برای این کشور با قدمت چندین هزار ساله !برای خودمان،برای زنان و مادران ایران زمین! اما چه کنیم ، از ماست که بر ماست..................... افسوس!

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

ده سال و نیم زندان برای وجدان بیدار کردستان

image
دبیرخانه سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان
اطلاعیه مطبوعاتی
ده و نیم سال زندان برای وجدان بیدار کردستان
دادگاه تجدیدنظر انقلاب اسلامی تهران، سرانجام با تائید رای شعبه 15 دادگاه انقلاب محکومیت ده سال حبس بنیانگذار حقوق بشر کردستان را قطعی نمود. آقای محمدصدیق کبودوند موسس سازمان حقوق بشر کردستان، مدیر مسئول و سردبیر هفته‌ نامه «پیام مردم» در اوایل تابستان سال گذشته دستگیر، و به اتهام تشکیل جمعیت مدافع حقوق بشر و دعوت از جمهوری اسلامی به پایبندی به تعهدات حقوق بشری و دفاع از حقوق بشر و افشای موارد نقض آن در گفتگو با رسانه‌های عمومی، به یازده سال حبس توأم با شکنجه محکوم گردید. با احتساب حبس اتهام مطبوعاتی رئیس سازمان حقوق بشر کردستان میزان محکومیت قطعیت یافته ایشان در حال حاضر ده و نیم سال است. گفته می‌شود با توجه به اینکه میزان حبس آقای کبودوند بیش از ده سال است در هیچ مرجعی قابل تجدیدنظر نمی‌باشد. علاوه بر این پرونده‌هایی با اتهام‌ تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه نظام برای ادامه فشار بر وی در جریان است.دبیرخانه سازمان حقوق بشر کردستان درنظر دارد پیرو این اطلاعیه متن کامل حکم دادگاه را جهت قضاوت وجدان ‌عمومی و بررسی حقوقدانان و مدافعان حقوق بشر منتشر نماید.سازمان حقوق بشر کردستان همچون خود آقای کبودوند و خانواده ایشان انتظاری بیش از این از دستگاه‌های امنیتی و قضایی نداشتند اما از سازمان‌ها و نهادها و مجامع و محافل حقوق بشر انتظار دارد که موقعیت آقای کبودوند را به عنوان بزرگترین زندانی وجدانی در ایران و خاورمیانه و بعنوان مدافع حقوق بشر زندانی با بالاترین میزان محکومیت حبس در جهان، برای وجدان عمومی جهانیان افشا نماید و علاوه بر این امید است که حکومت جمهوری اسلامی بعنوان بزرگترین ناقض حقوق مدافعان حقوق بشر در جهان شناخته شود.یادآور می‌گردد آقای کبودوند طی 16 ماه گذشته تنها یک بار با خانواده و فرزندانش ملاقات دیداری داشته و در حال حاضر برغم بیماری و تشدید آن ممنوع الملاقات شده و هم اکنون در وضعیت نگران‌کننده تحمل حبس می‌نماید
.

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

زن

زن، به آینه نگاه کرد. از او هیچ نشانی در آنجا نبود. آینه، پر بود از بیابانی لخت و برهوت که شناور در مِه به نظر می رسید و برگ زرد خشک شده ای که همنوا با سازِ بادی باز یگوش، به رقصی پایان ناپذیر در آمده بود.
زن، بی آن که بداند، پا به پای برگ زرد، همچون رقصنده ی کهنه کار باله، اندام نرمش را به حرکت در می آورد. احساس وابستگی غریبی، او را به آن برگ پیوند می زد. انگار چیزی شبیه به خودش و یا از آن هم فراتر، خودِ خودش بود. نیمه ی پنهانی بود که بر سطح آینه نقش می بست، چندان که به همه ی او تبدیل می شد. گویی که زن، بیرون از برگ زرد رقصنده ، قالبی تهی می نمود.
تا آینه بود و آن نقش، او در این سوی، همچون تابعی بود از متغیری که چاره ای به غیر از فرمان برداری نداشت. حرکت برسر انگشت پاها، ریز و موزون و پریدن های به هر سو، با دست هایی که انگار می خواست در هر پیچش اندام زن به چیزی در ورای خود اشاره کند و یا او را از جا بِکَند و شناورش کند؛ همچون آن برگ زرد رقصان در بیابان آینه.
زن همچنان که می چرخید، کتابچه ای را از روی میز بر داشت. مرامنامه ای بود که خودش هم نمی دانست که چه کسی وبه چه دلیلی آن را نوشته است. ولی این چیزی را تغییر نمی داد، چرا که او سر سپرده ی فرامینی بود که همین کتاب به او دیکته می کرد.
همراه با حرکات موزون، آن را ورق می زد و یا دداشت بر می داشت. او همه ی آن چه را که در آنجا نوشته شده بود از حفظ بود. اما یاد گرفته بود که همیشه، آن را دوره کند تا هیچ اندیشه ی دیگری نتواند فرصت خود نمایی در ذهنش را پیدا کند.
بازهم چرخید؛ بر روی انگشت یک پا. در حالی که کف پای دیگر را تا ران آن پایی که بر مدارش می چرخید بالا آورده بود و شکل یک مثلث را درست کرده بود. چرخید و چرخید و سرانجام نفس بریده از حرکت باز ماند. سینه اش همراه دم و بازدم های تند وپیاپی اش به سرعت بالا و پایین می رفت و پستان های کال و درشت و خوش فرمش را به طور هوسناکی به تماشا می گذاشت.
انگار برای اولین بار بود که آنهارا می دید. با اشتیاق زیادی هر دو را با دست هایش گرفت. آنها را به هم نزدیک کرد و فشارشان داد. چشمانش را بسته بود. صورتش گُر گرفته بود. هر چه بیشتر می مالیدشان، هرم تنش بالاتر می رفت. شاید می ترسید که آتش بگیرد که چنان هراسان دست هایش را از سینه هایش جداکرد. حس شرمساری ای همراه با رخوتی دلچسب بر او چیره شده بود. مرامنامه می گفت این یعنی ضعف نفس. برای همین باید بیشتر آن را می خواند تا به خود کنترلی کامل می رسید. بازهم خواند و یادداشت کرد و در پایان کارش، با قلم نی، به خطی خوش، نوشت: انسان؛ نه زن است و نه مرد.
- انسان؟...
پرسشی کهنه بود که همیشه پس از مرور مرامنامه، خوره ی جانش می شد... نوشته را باصدایی بلند خواند: «انسان نه زن است ونه مرد» و از خود پرسید، پی در پی، چنان که وردی را زمزمه کند کسی:« پس چیست؟ پس چیست؟ پس چیست؟... » وچرخید به رسم عارفان.
تکانه ی شدید یک یاد، اورا از زیر خیمه ی سنگین مرامنامه به بیرون پرت کرد. رخداد تازه ای بود که به یک باره در زندگیش سرک کشیده بود. مردی پر غرور، با مویی خاکستری و صلابتی که مقاومت اورا در هم می شکست، از میان واژه هایی که او دوست داشت، ولی از بیان شان می ترسید، رخ نمود و زن را شیفته ی خود کرد.
غروب یک روز پاییزی بود. مرد از میان غباری بود انگار که به دیدنش آمد. آمدنش چنان بود که گویی خوابی را در بیداری دیده باشد. شکل همانی بود که در واژه ها می دیدش. بی آن که هیچ حریمی را بشناسد، کاری را می کرد که می اندیشید.
زن نمی دانست که چرا دوست دارد تا برای به دست آوردن این مرد، دستورهای مرامنامه را ندیده بگیرد. ولی در چگونگیش مانده بود.
راه رسیدن به او که گستاخ بود و بی پروا، برای زنی که دلیل هر حرکتش را باید در مرامنامه اش می جست، دشوار بود. برای رسیدن به خواسته اش، نیاز به جسارت داشت.اما حس سر کشی ونا فرمانی را هر قدر که در خود می جست، نمی یافت.
مرد، دستش به نوازش به سوی او رفت. دل شوره ی ویران کننده ای، زن را تا انکار غریزه ی زنانگیش به عقب راند. با خود خواند: انسان، نه مرد است ونه زن... ولی چرا او نوازش این مرد را می خواست؟ چرا این نقطه ی ضعفی را که مرامنامه به او تذکر می داد که باید با بی میلی از کنارش بگذرد، همیشه دوست داشت؟ چرا واژه هایی را که او در گوشش زمزمه می کرد، می پرستید؟مرد از جنس توفان بود و او ساحل نشینی آرام که به تقدیس خود می اندیشید...
آهای باکره ی مقدس! تو به چیزی بیشتر از نیاز های غریضی ات باید بیندیشی. رستگاری، از آن تو خواهد بود اگر بتوانی از کمین وسوسه های اهریمن، ایمن بیرون بجهی و درشمار فرشتگان درآیی . برای تو اگر همتای پیدانیست که در آیین تو باشد، این را باد افره ای است. روزی خواهد رسید که هیچکس به جز آنان که در مرام تواند، سودی برای شان نیست. تو زیباترین مردان را می توانی در آغوش بگیری، بی آن که هراسی از گناه داشته باشی. مردان بی شمار خوش اندام زیبا روی و پرنشاط در انتظار کسانی چون تواند ...
- کدام اهریمن؟ کدام فرشته؟... زن در واگویه ی با خود بود و می چرخید: من اورا می خواهم. این جا ، در این زمان. او هیچ نشانی از اهریمن ندارد. من هم ، حتی لحظه ای به حس فرشته نبودن نرسیده ام. نه او گرداب است و نه من غریق. چنان برکه ای می ماند آرام. توفان است ولی نه بنیان برکن. روبنده ای است که می خواهد مرا از وهمی اساطیری باز ستاند ...
آشوبی به پا خاست از درون مرامنامه. انگار که دیوی تنوره کشید. ابری سیاه، قامت افراشت. صاعقه از پس صاعقه بر سر زن فرود آمد و پرنده هایی سنگ انداز، با منقار های آتشین، بر او رگبار گشودند. در هیاهوی این هجوم، صدایی خراشنده و خوفناک، وجود زن را پر کرده بود: ای یاوه گوی، نا فرمانی همانا از نطفه ای درکاسه ی سراست که هماره سر بر می آرود. تو را فرمان می دهم که روانت را پاک ساز از هر اندیشه ای که به خواست دلت فرمان می برد! این اولین گناه تو ست که به خواهش نفس روی آوردی. هنوز فرصت داری تا خودرا ازغلتیدن در وادی حرام و معرکه ی دوزخ برهانی. این اولین گناه است و راه بخشش برای تو که بی چون چرا در کار بندگی، سر سپرده بودی، بازه بازاست. به مرامنامه روی آور و بندگی کن!
تردید، تردید. زن به دهلیزی در غلتید؛ لغزنده و روان. پرشتاب می رفت به ژرفایی بی بُن. از هرچه کِشته بود، هیچ ندرویده بود. آتشی به خرمنش درافتاده بود. سوخته بود و همچنان می سوخت.
- بندگی می کنم، آری! سر سپرده می شوم، آری! اگر این خواسته گناه است، تا دل دوزخ، نافرمانی می کنم. آری، نا فرمانی می کنم، نافرمانی!... و آینه، تهی ازهر نقشی شد.
منوچهر زال پور- تهران-پاییز ۸۵

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

بیاید تا مریوان حلبچه ای را سنگسار کنیم


نویسنده: ونوس فایق ترجمه از کردی به فارسی

فتوای کشتن نویسنده ای ار سوی گروه های اسلامی عراق که خواستار آزادی و عدالت برای نصف جامعه ی انسانی یعنی زنان بود – این باور را در من تقویت می کند که راه درازی تا رسیدن به شعارهایی که در درون مایه ی خود عشق به آزادی – به میهن و عدالت را ندا می دهد – در پیش رو داریم. هیچگاه عدالت و عشق کامل نمی شود اگر نیمه ای از مردم جامعه ی ما امکان آزادی و تحصیل را نداشته و در مقابل ستم های اجتماعی خفه شوند. چه صحبت از حکومتی مستقل شود و چه صحبت از رستگاری و آزادی زنان – هیچکدام از اهمیت دیگری نمی کاهد. به اعتقاد من آنگاه که صحبت از ملتی آزاد ومستقل می شود- آزادی آن ملت کامل نیست اگر نصف جمعیت آن در زیر چماق و سرکوب و تبعیض مانده باشد. این مسئله تعبیر این این نکته است که آزادی و انقلاب ما تا کنون فقط برای نیمی از مردم جامعه ما مثمر ثمر بوده است. می گویند گویا مریوان حلبچه ای نویسنده ای کرد عراقی- کتابی به نام " سکس و شریعت و زن در تاریخ اسلام " نوشته است. متاسفانه من نه نویسنده را می شناسم و نه کتاب او را خوانده ام. اما با احساس و درک زنانه خود می توانم حد س بزنم که نویسنده در چه موردی سخن راند ه است. بی شک او نمی گوید که زنان خود را لخت کنند و در سر جاده ها بیایستند- نمی گوید که لخت شوند و بدن خود را بدست کسی که پول بیشتر می دهد بسپارند – نمی گوید به زنان تا کنار خیابان ها با هر رهگذری هم خوابه شوند و امور جنسی خود را عرضه کنند. نمی گوید که زنان در یک زمان چهار تا شوهر داشته باشند- نمی گوید بزنان که رای شما دونفر در مقابل یک رای یک مرد است آنگاه که در دادگاه شهادت می دهید. نمی گوید از ارث پدری دو برای پسر و یک برای دختر – نمی گوید بزنان که شما وضوی مرد را باطل می کنید. نمی گوید آنچه که وضو را باطل می کند – سگ و خر و زن است. نمی گوید که شما مردان هرماه که چند روز دچار حیض و خونریرزی می شوید – بد نتان پاک نیست و نمی توانید دست به قرآن بزنید یا نماز بخوانید. به مردان نمی گوید که شما باید حجاب داشته باشید. تا زنان شما را نبینند و نظر حرامی به شما نیفتد. نه او این چیز ها رانمی گوید. پس به نظر شما نویسنده آن کتاب چه حرف هایی ممکن است زده باشد ؟چه چیزی که مریوان حلبچه یی را شایسته ی دستگیری و کشتن و سنگسار می کند ؟بیاید تا همگی ما مریوان حلبچه یی را سنگسار کنیم و او را به دار بیاویزیم ! زیرا جرمش بیا ن اندیشه های خویش است تا جامعه ای را پاک و راستگو بر اساس حقوق برابر زنان با مردان پایه ریزی کند ! ای زن ! فکر میکنی اگر مریوان کشته شود تمامی درایت انسانی میمیرد و قلم ها شکسته می شود؟به نظر می رسد – حکومت مذهب و عشیره دو قدرتند که نمی توان در باره ی آنها سخن گفت ! همانگونه که امروز در عراق ما نمی توانیم از دولتی مسقل جدا از عراق سخن بگوییم !گویا تابو ها زیاد شده است و می گویند که باد دمکراسی وزیدن آغاز کرده است. راست است که دانش مذهبی و عشیره ای ما هنوز کامل نشده است تا به آرامی در آن مورد بتوانیم کتابی را بخوانیم و نروند کنار جاده و فتوایی دیگر را علیه ما سر ندهند!عقلیت آیینی – مذهبی و عشایری آنقدر خشک و بیگانه و یکسو نگر است که باوربه هیچ نوع تغیر انسانی در آن نیست. و فکر نمی کنند که مریوان واقعیت را نمایانده باشد. زیرا حکومت کردستان که بعد از هزار سال شکل واقعیت بخود می گیرد – همان واقعیتی ست که مریوان هم بعد از هزاران سال به دنبال آن می گردد. این بدان معنانیست که ما دهن خود را به بندیم و از هیچ آشفتگی و بیعدالتی دم نزنیم 1 هر چند بر این باورم که مشکل ما در تعبیر و دگرگون کردن نا راستی ها نیست بلکه مشکل ما در عقلانیت و باورهای ست که تغیر نمی کنند و اعتقادی به دگر گونی ندارند.فاطمه مرسینی در یکی از کتابهایش به نام ( در ورای حجاب ) از ایدئو لوژی اسلام گرا های تند رو انتقاد می کند و می گوید : در یک جامعه ی اسلامی قدرت و دو جنس یا دو نژاد از یکدیگر جدا هستند. منظور این نیست که رستگاری زنان مانند مردان نیست – بلکه آن جامعه زن یا مرد هر یک را دشمن خود می داند. زما نیکه مرزها و دیوارها ی زندگی اجتماعی ان سیستم فرو ریزد آن زمان می دانند که آنها نتوانسته اند همراهی و عشق و سکس را به یکدیگر هدیه نمایند. در ائد ئولوژی اسلامی که زن و مرد را دشمن می شمارد یکی می کوشد تا آن دیگری را محو کند. آن جامعه مردان را با سلاح موسسا ت یا مراکز کاری مسلح می نماید تا بیشتر در سرکوب کردن زنان زیر دست خود بکوشند. یعنی که تجربه نشان داده است که شریعت باوری به یکسانی مرد وزن نمی اندیشد و زن را موجودی در اختیار و خدمت مرد می داند و زیرا شریعت همانگونه که فاطمه ی مرسینی هم بدان اشاره دارد!" دگر گونی را نمی پزیرد"و در مقابل تمامی توانایی های آدمی می ایستد تا به رشد و خلاقیت نرسد. چرا که به باورآنها شریعت هدیه ای خدایست و قوانینش تغیر ناپذیر است. این نوع تفکر ضد تکامل - پیشرفت اجتماعی ست و آمده است تا آدمی را قالب دهد و چون سخنان فرود آمده تغیر نا پذیر است پس ایین وشریعت هم دست به دگرگونی انسان و اجتماعش نمی زند. آنچه را که می خواهم بگویم اینست . آنکس که قانون رانوشته است و شریعت را بر اساس آن قانون اساسی قرار داده است و کشور عراق را بعد ازسا لها رنج و مبارزه دمکرایتک فدرایتو می داند که کردستان راهم بدان متصل کرده است آیا بر اساس همان قانون اساسی و شریعت می خواهد تعداد بیشتری همانند مریوان حلبچه ای را راهی زندان نماید ؟. و جرم آنها فقط نوشتن است که می گویند چشم درمقابل چشم و دست در مقابل دست. در حالیکه جواب کلمه و نوشتار فقط نوشتن است. که آنها جواب کلمه و نوشته را با خون می دهند. آین کجا و آرزوهای رسیدن به آزادی و عدالت کجا ؟ آیا شعارها و ایدئولوژی های ما و باورها یمان فقط تا رسیدن به قدرت بود و بعد ...........؟ بیاید تا مریوان های دیگر را هم سنگسار کنیم . اما یک سئوال ! آیا به نظر شما ازاین پس در این جهان پیشرفته کسانی می توانند فکر و عقل را هم اعدام کنند ؟1- این مقاله در روزنامه ئاسو در سلیمانه چاپ شده بود. این مقاله عنوان اصلیش به نام " بیاید ونوس فایق را سنگسار کند " می باشد که من عنوان را تغبپیر دادم. اصل عنوان در مورد مرد عرب متعصبی ست که علیه فدرالیسم و فدرایتو در کردستان عراق در روزنامه های عرب زبان مطالب چاپ کرده بود که مورد انتقاد نویسندگان کرد قرار گرفت. ضمنا" سران حکومت فدراتیو کردستان عراق فتوی اسلام گراها نپذیرفت ودر رسانه ها اظهار داشته بود : درچار چوب قانون اگرمریوان حلبچه ی جرمی مرتکب یا اهانتی به کسی کرده باشد دادگاه در مورد او تصمیم خواهد گرفت. نه فتوا