۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

آن بهشت و دوزخ و آن حیله ی بی انتها

نور اسلام شما از تابش شمشیر بود
ریشهء این دینتان در مسلخ زنجیر بود
رحمت آیینتان یا سنگ بود یا تیغ مرگ
فارغ از هرگونه فکر و اندکی تدبیر بود
فکرتان خون بود و تدبیر شما گردن زدن
کارتان یا نوحه و یا سجده و تکبیر بود
خرقه ی شوم شما در مکتب روی و ریا
از همان روزی که آمد کار آن تزویر بود
آن بهشت و دوزخ و آن حیله ی بی انتها
بدترین نقش خیال از عالم تصویر بود
حکم این دین سیاه و محفل اهریمنان
حاصلش یا گریه و یا ناله ی شبگیر بود
این همه حرف تباه و گفتن از کار گناه
از وجودِ صد حدیث و آیه و تفسیر بود
ای جوانی که هنوز هم مانده ای در سادگی
لحظه ای با خود بیندیش و مگو تقدیر بود
! میـــهن آبــــادمان مانند یک ویــــرانه گشت
بی خرد بودیم و از ایران همین تقصیر بود

ما ملت ايران

ما ملت ايران همه باهوش و زرنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
ما باک نداريم ز دشنام و ملامت
ما ميل نداريم به آثار سلامت
گر باده نباشد ، سر وافور سلامت
از نام گذشتيم ، همه مايل ننگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
يک‌روز به می‌خانه و يک‌روز به مسجد
هم طالب خرما و همی طالب سنجد
هم عاشق زيتون و همی ‌عاشق كنجد
با علم و ترقی همه چون شيشه و سنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
اسباب ترقی همه گرديد مهيا
پرواز نمودند جوانان به ثريا
گرديد روان كشتی ِ علم از تک دريا
ما غرق به دريای جهالت چو نهنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
مردم همه گويا شده ؛ ما لال و خموشيم
چون قاطر سركش ، لگداَنداز و چموشيم
گر گربه پديدار شود ، ما همه موشيم
باطن همه چون موش و به ظاهر چو پلنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
از زهد و تقدس زده صد طعنه به سلمان
داریم جمیعن هوس ِ حوری و غلمان
نه گبر و نه ترسا ، نه یهود و نه مسلمان
نه رومی ِ رومی‌م و نه هم زنگی ِ زنگی‌م! ...
افسوس که چون بوقلمون ، رنگ به رنگیم! ...
من در طلب ِ دوست به هر كوچه دويدم
از مرشد و آخوند دو صد طعنه شنيدم
اندر همه تهران دو نفر دوست نديدم
بر جان ِ هم افتاده ، شب و روز به جنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
ما ملت ايران همه باهوش و زرنگيم! ...
افسوس كه چون بوقلمون ، رنگ به رنگيم! ...
«سید اشرف الدین گیلانی»