۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

از تو متنفرم ای خامنه ای


ای مردک منفور یادت میاد که گفتم اولین خون را تو ریختی؟ یادت میاد که گفتم من کم خواب می بینم ولی وقتی ببینم خبری خوش برای من خواهد داشت. خبر خوش برای من و ما مردم این است که تو داری می روی و خبر بد برای تو و بسیجیهایت این است که باید منتظر دادگاه و اعدام باشید. سرنوشتی مانند دیگر دیکتاتور خاورمیانه صدام حسین. پس گردنی که خوردی خوب بود؟ گفتم باز هم پیش ما بیا و انگار که دوست داری به راستی پیش ما بیایی تا یک جفت کشیده افسری و چند پس گردنی محکم مهمونت کنم تا بعد برای اعدام با طناب دار آماده بشی.
ولی قبل از اعدام بگذار به تو بگویم که چه حالی دارم. تو خیلی پست و کثیف هستی. بی شرف تر از تو ندیدم. من به اندازه 1430 سال از تو متنفر هستم. نه تنها از تو بلکه از تمام مزدوران تو و بسیجیها و هرچه آدمکش که به خیابان فرستادی. خیلیها می گویند تحمل شنیدن عقیده مخالف را داشته باشیم و یا اینکه بدون خشونت به اعتراض بپردازیم ولی دیگر این یک اعتراض ساده نیست که بخواهیم با گفتگو حل کنیم. این یک اعلان جنگ واقعی از طرف تو به مردم ایران است.
تو یک کفتاری که به همراه بقیه کفتارها به یک موجود تنها حمله می کنید و او را آنقدر گاز می گیرید که بمیرد. ولی همین کفتارها هم از یک چیز می ترسند و آن شجاعت شیرها و حیوانات دیگر هست که وقتی به آنان نزدیک می شوند هیچ کفتاری شهامت مقابله چشم در چشم و مردانه با آنها را ندارد و فرار می کنند.
به هر روی از تو متنفرم و هنوز باور نمی کنم که این جوانان معصوم و بی گناه به دستان کثیف تو از بین ما رفته اند و دیگر خانواده هایشان را نمی بینند. دلم آتش گرفت وقتی دیدم که دختر جوان با آن نگاه زیبا دیگر حرکت نمی کند. سوختم وقتی که دیدم آن پسر بر پشت اتومبیل افتاده و خونریزی میکند ولی مردم از هراس مزدوران بسیجی تو نمی توانند باآمبولانس او را به بیمارستان برسانند چون پس از آن دیگر هیچکس نمی داند چه بر سر مجروح خواهد آمد.
خامنه ای تو خیلی بی ناموس و حرامزاده هستی. تو یک جانی و نسل کش واقعی هستی و دیگر بیشتر از این خودم را خسته نمی کنم تا تمامی القابت را در این نامه بیاورم، چون تو با شنیدن فحش خوشحال می شوی
از این پس منتظر باش تا پاسخت را در خیابان با مشت گره کرده و گرز آهنین بدهیم.
مرگ بر تو خامنه ای، ننگ بر تو خامنه ای، از تو متنفرم و تو را به زودی خواهم کشت.



با تشکر از دوست گرامی عبدالقادر بلوچ

نگاهم نکن ، نگاهت آتشم میزند.. احمد باطبی


تو را به جان عزیزت اینطور نگاهم نکن . نگاهت آتشم میزند . نفسم را میگیری ، خفه میشوم . نگاهم نکن . نگاهت تمام زندگی ام را به آتش میکشد عزیز .
یعنی چه ؟ خدایا یعنی چه ؟ خدایا کجایی پس ؟ چرا هر وقت نیازت داریم ناپدید میشوی؟ مگر نه اینکه میگفتی رحمان و رحیمم ، مگر نمی گفتی یار مظلومان ودشمن ستمگرانم ؟ چرا وقت نیاز نابینا میشوی ؟ 30 سال کافی نبود؟ کشتار دهه شصت کافی نبود ؟ کشتار جنگ هشت ساله کافی نبود؟ کشتار 18 تیر کافی نبود ؟ چشمت را باز کن ، اگر آزمایشی بود کردی ، اگر مصلحتی بود انجام دادی ، اگر دور اندیشی بود داشتی ، امروز میبینی به اسم تو کشتار میکنند ، نگذار باور کنم که نماز جمعه ریاکاران را بر آسفالت خونین خیابان ، بیشتر از نگاه مظلوم این دختر دوست داری . هر وقت نیازت داشتم نبودی . من بَد . این دختر معصوم هم من بودم که راضی شدی در آغوش پدرش جان بدهد ؟ پس اگر فردا وجودت را به ناسزا کشیدم گله نکن. ...

یک هفته است میخواهم بنویسم اما نمیتوانم . مینویسم اما منتشر نمیکنم . تحلیل علمی ارائه بدهم ؟ اخبار نا گفته را بنویسم ؟ پیش بینی کنم ؟ برای مردمی که سینه هاشان با گلوله اسلام ولایی پاره میشود نسخه بپیچم ؟ آخر چه بنویسم ؟ چه بگویم وقتی همه چیز را نگاه معصومت میگوید؟ تنها چیزی که شاید بتوانم بنویسم شرمنده گی و رو سیاهی ام است که پیش تو برایم مانده .
مرا ببخش که نماندم . مرا ببخش که جان بی ارزشم را گرفتم و گریختم . مرابخش که نیستم تا یاورت باشم . مرا ببخش اگر اینجا مثل مرده ها دستم از آن خاک ولایت زده ایران کوتاه است ، مرا ببخش که می نشینم و فیلم پر پرشدنت را میبینم . تو را به عزیزت اینطور نگاهم نکن . نگاهت آتشم میزند .
عزیزم کاش وقت رفتن چشمانت را میبستی...آخر آخرین نگاهت جانم را میسوزاند

۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

خدا به فریاد برسد......


بی عدالتی میوزد
فریادها اوج میگیرند
ظلمت هرلحظه پررنگتر میشود
و سبزها
سیاه میپوشند
و سپس به سرخی خون آغشته
..............
حمله‌ی باتومها بر روح نازک آن دخترک
و آن پسر شیردل که میخواهد حس شود
و بر دلهای نگران پدران و چشمان گریان مادران و پرسشهای کودکان
و موج آنهمه عشق سبز
که با گامهایی استوار به جنگ با ناعدالتی برخاسته‌اند
...............
دلها، قبل از سر و دست و پا شکسته‌اند
و امید لبریز از خشم میشود
و به خیابان هجوم میاورد
سبزهای شاد دیروز
سیاهان دلشکسته و خونین امروز
و فردا چندین هزار سبز و سیاه
قرمز میشوند؟
کسی چه میداند
خدا به فریاد برسد
خدایا ! پاسخی به اینهمه همت بی جواب.........