حاجی از کجا بگم؟راستی سلام
چی بگم حواس نمونده واسه من تو یک کلام
حاجی جون حالت خوبه؟سلامتی؟
بی خیال ماشدی نه نامه نه عیادتی
حاجی جون یادت بخیر تو اونروزای بچگی
دویدن تو کوچه ها دنبال تو بی خستگی
میزدی ،میرقصیدی مردمو شاد میکردیشون
ماروباش خیال میکردیم حاجیامثل تواندتک تکشون
یاد اون دورهءشاد بچگیهاکه میاد
یاد اون نقل نبات و عیدی که یادم میاد
دختر همسایمون تو شب چار شنبه سوری
چادر نوی عزیز با آجیلش ،چای و قوری
آجیل مشکل گشاش واسه همه دوا میشد
ولی پاهای زمینگیرش ازون شفا نشد
بعد یک سال عاقبت خنده رولبها مینشست
انگاری دنیا همه درهارو رو غمهامیبست
پدری بود که بیاد از لای قرآن عیدیودربیاره
مادری بود که بیاد کفشو لباس عیدمودربیاره
بعدشم صدای تو تو کوچه هامون میومد
انگارازصدای تو رو شاخه هاگل میومد
حاجی امروز توی غربت یهو یادم اومدی
اما امروز دیگه شادی نیست،با غم اومدی
دیگه اون مادر بزرگ پیش خداس
نه خودش موندو نه آجیلش دیگه برام شفاس
نه پدر مونده نه مادری برام تو تنهاییم
منم و یه کوه غم با گریه های تنهاییم
یادمه داد میزدی میگفتی حاجی فیروزه
ای دریغا که نفهمیدم که سالی یه روزه
حاجی اون یه روزمون هم دیگه رفت
جای اون خنده نشسته ناله های زخم تفت
اگه صورتت سیاه بود اینا قلبشون سیاس
دل تو صاف دل این حاجیا پر مکر و ریاس
توپی شادی و اینها پی زجر مردمن
تومث عسل شیرینی اینا زهر کژدمن
حاجی جون کاشکی همه حاجیا مثل تو بودن
فکر شاد کردن مردم پی آبادی بودن
چرا از چنگال این حاجیا هی خون میچکه
دل مردم داره از این همه غم میترکه
دوس دارم یه روز بیای بازم صداتو گوش کنم
بیام ایران و بازم شکوفمونو بوش کنم
مث دیوونه توی خیابونا داد بزنم
اسمتو صدا کنم بهارو فریاد بزنم
که بیا قشنگترین حاجی دنیارو ببین
که بیا کنار هفت سین و کنار من بشین
حاجی جون ..........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر